تلخ را ندارد.
گفتار خطيب دربارى خطيب پيش از نماز بر عرش منبر قرار گرفت و شروع به مدح و ثنا و تملق از آل ابوسفيان نمود. او هر چه توان داشت، نسبت به دودمان پاك بزرگ مرد تاريخ جهان اسلام أمير المؤمنين (عليه السلام) سب و لعن و ناسزا و اسائهء ادب روا داشت. و دروغهاى فاحش و روشنى را در حق آنان به زبان آورد.
اين جا بود كه زادهء حسين و فرزند غيور و شجاع سالار شهيدان (عليه السلام)، ناگاه از جاى برخاست و با ندايى قاطع و كوبنده، بانگ بر خطيب زد و فرمود:
" ويلك ايها الخاطب! إشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوء مقعدك من النار ":
واى بر تو اى گوينده و سخنران! تو خشنودى مخلوق را، با خشم و غضب خالق، معامله نموده اى و جايگاه آتشين خود را آماده و مهيا ساختهاى. آنگاه رو به يزيد نمود و فرمود:
" أتأذن لي أن أصعد هذه الأعواد، فأتكلم بكلمات لله فيها رضى، ولهؤلاء الجلساء، أجر ":
" آيا اجازه مى دهى تا بر بالاى اين چوبها بروم (آرى، جايگاهى كه حرف حق و سخن روا، در آن بيان نشود، چوب است، نه منبر) تا سخنانى بر زبان برانم كه موجب رضا و خشنودى خدا و سعادت و اجر معنوى اين مردم حاضر و شنونده، باشد " البته جاى يادآورى است كه در اين مسجد بزرگ اموى، تنها چاپلوسان ومتملقان نبودند، بلكه از اقشار ديگر مردم، و طبقات اصيل امت نيز، افراد فراوانى، حضور داشتند. پيدا بود كه يزيد هرگز چنين اجازه اى را ندهد و درخواست امام را نپذيرد ولى هنگامى كه بانگ امام سجاد (عليه السلام) بلند شد، توجه حضار به سوى آن حضرت، معطوف گشت، از اين رو، همگان بر يزيد رو انداختند، و درخواست نمودند تا سخنان آن جوان را بشنوند. گفتند: اى امير! چه زيانى دارد فرمان دهى تا او بر منبر آيد و هنر خويش را بنماياند؟ و چه مى تواند بگويد؟