شعبان و رمضان و شوال وذى قعده را در مكه به سر برد.
عبد الله بن عباس وعبد الله بن زبير، به خدمتش مشرف شدند و آن حضرت را از رفتن بر حذر داشتند.
حسين (عليه السلام) فرمود: " من از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دستورى دارم كه بايد آن را انجام دهم ".
ابن عباس از نزد حسين (عليه السلام) بيرون آمد و در بين راه " واحسيناه " مى گفت.
پس از آن عبد الله عمر آمد و گفت: " بهتر آن است كه با مردم گمراه صلح كنى و اقدام به جنگ نفرمايى ".
فرمود: " اما علمت ان من هوان الدنيا على الله ان رأس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى إسرائيل " " مگر نمى دانى كه از پستى دنيا بود كه سر يحيى را براى گردنكشى از گردنكشان بنى اسراييل به هديه بردند؟ آيا نمى دانى كه بنى اسراييل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب، هفتاد پيغمبر را مىكشتند و سپس به بازار آمده و به معاملات و خريد و فروش خود مشغول مى شدند و گويا هيچ كارى را انجام نداده اند. ولى خداوند در عذاب آنان تعجيل نكرد و به آنان مهلت داد و پس از سپرى شدن مهلت، انتقام شديدى از آنان گرفت. اى عبد الله از خشم و غضب خداوند بپرهيز و از يارى من كوتاهى مكن ".
دعوت اهل كوفه از حسين اهل كوفه از تشريف فرمايى حسين (عليه السلام) به مكه و امتناع او از بيعت با يزيد باخبر شدند و در خانهء سليمان بن صرد خزاعى (1) اجتماع كردند. آنگاه سليمان بن صرد برپا ايستاد و سخنانى را به آن جمعيت گوشزد نمود و در پايان سخن چنين گفت: " اى گروه شيعيان!
همه شنيده ايد كه معاويه هلاك شد و براى اداى حساب نزد خداى خويش رفت و به پاداش كارهاى خود رسيد و پسرش يزيد بر جاى او نشست. نيز مىدانيد كه حسين بن