يزيد دستور داد آن اموال را بازآوردند و دويست دينار از مال خود بر آن افزود و به زين العابدين (عليه السلام) داد. حضرت سجاد (عليه السلام) آن را گرفت و در ميان فقرا تقسيم كرد.
پس از آن يزيد دستور داد اسيران خاندان حسين (عليه السلام) را به وطنشان، مدينة الرسول، برگردانند.
روايت شده است كه سر حسين (عليه السلام) را به كربلا برگرداندند و با بدن شريفش به خاك سپردند و عمل طايفهء اماميه به همين ترتيب بوده است.
البته روايات بسيارى غير از آن كه ما نقل كرديم نيز، وارد شده است و اختلافات ديگرى نيز وجود دارد، ولى چون نقل آنها با اختصار كتاب منافات دارد، از ذكر آنها خوددارى شد.
اهل بيت (عليه السلام) و كربلا راوى مى گويد: چون اهل بيت حسين (عليه السلام) از شام به عراق آمدند، به آن كسى كه راهنماى قافله بود، گفتند: " ما را از كربلا عبور بده ".
چون به زمين كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى و جمعى از بنى هاشم وعده اى از مردان خانوادهء رسالت را كه براى زيارت قبر حسين (عليه السلام) آمده بودند، در آنجا ملاقات كردند. همه شروع به گريه و ناله نمودند و سيلى به صورت زدند و طورى عزادارى كردند كه جگرها را آتش مى زد و قلبها جريحهدار مى كرد. جمعى از زنان عرب كه در گوشه و كنار كربلا ساكن بودند نيز گرد آمدند و چند روزى را به اين ترتيب عزادارى كردند.
از ابى جناب كلبى روايت شده است كه گروهى از گچ كاران گفتند: " ما شبانه از مكانى كه " جبانه " ناميده مى شود، مىگذشتيم و شنيديم كه جنيان بر حسين (عليه السلام) نوحه مى كنند و مى گويند:
" پيامبر خدا پيشانى او را مسح نموده است. او در چهره درخشندگى دارد. پدران او از بزرگان قريش و نياكان او بهترين نياكان مى باشند ".
نزديك مدينه راوى مى گويد: سپس از كربلا به جانب مدينه حركت كردند.