والى مدينه نوشت.
چون نامه به عمرو بن سعيد رسيد، بالاى منبر آمد و خطبه خواند و خبر شهادت حسين (عليه السلام) را به اطلاع مردم رسانيد.
از اين خبر، ضجه و ناله از بنى هاشم برخاست و مراسم عزا و سوگوارى برپا شد.
زينب، دختر عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) ندبه مى كرد و مى گفت:
" چه جوابى داريد اگر رسول خدا به شما بگويد كه با عترت و اهل بيت من بعد از وفاتم چه كرديد؟ با وجود اينكه شما امت آخر الزمان و آخرين امتها هستيد، آيا پاداش من اين بود؟
در صورتى كه من شما را نصيحت كردم كه با خويشان من بعد از من بدرفتارى نكنيد ".
چون آن روز به پايان رسيد و شب آمد، اهل مدينه شنيدند كه هاتفى ندا مى كند:
" اى كسانى كه حسين (عليه السلام) را از روى جهل و نادانى كشتيد! عذاب و بدبختى بر شما بشارت باد! و بدانيد كه اهل آسمانها و انبيا و مرسلين و شهدا، همه به شما نفرين مى كنند. شما از قول داوود و موسى بن عمران و عيسى بن مريم، صاحب انجيل، مورد لعن و نفرين قرار گرفتيد ".
از كوفه به شام چون نامهء عبيدالله بن زياد به يزيد بن معاويه رسيد و از مضمون آن مطلع شد، در جواب آن نوشت كه سر حسين (عليه السلام) و سر ياران او را كه با او كشته شدند، همراه همهء اهل بيت و خانوادهء او به شام بفرستد.
ابن زياد، محفر بن ثعلبهء عائذى را طلبيد و آن سرهاى مقدس و اسيران خانوادهء رسالت را به او سپرد. محفر، اسيران را به صورتهاى باز، مانند اسيران كفار به جانب شام حركت داد.
ابن لهيعه و ديگران خبرى را نقل كرده اند و ما آن مقدارى را كه در اينجا مورد نياز است نقل مى كنيم. وى مى گويد:
" به طواف خانهء خدا مشغول بودم. ناگاه ديدم شخصى مى گويد: " خداوندا مرا بيامرز و گمان نمى كنم كه مرا آمرزيده باشى ".