عمويش حسين (ع)، هفده نفر را كشت و هيجده زخم بر بدنش وارد شد و از اسب افتاده بود. دايى او اسماء بن خارجه او را از زمين برداشت و به كوفه برد و او را مداوا كرد تا بهبود يافت و سپس او را به مدينه برد.
همچنين در ميان اسيران، زيد و عمرو، فرزندان امام حسن (عليه السلام) نيز ديده مى شدند.
پس اهل كوفه چون چشمشان به اسيران افتاد، شروع به گريه و زارى كردند.
آنگاه على بن الحسين (عليه السلام) فرمود: " آيا براى ما گريه و نوحه مى كنيد؟ پس كشندگان ما كيانند؟ " زينب (س) خطبه مى خواند بشير بن خزيم اسدى مى گويد: به سوى زينب دختر أمير المؤمنين (عليهما السلام) نگريستم، به خدا سوگند زنى را سخنورتر از او نديدم. گويا كلمات على (عليه السلام) از زبان او فرو مى ريخت.
با دست به سوى مردم اشاره كرد كه خاموش شويد. از اين اشاره، نفسها به سينه ها بازگشت و زنگهاى شتران از صدا افتاد. پس از آن شروع به ايراد خطابه نمود:
" به نام خداوند بخشنده و مهربان. ستايش مى كنم خدا را و درود مىفرستم بر جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و پدرم و فرزندان پاك و رستگار او.
اى مردم كوفه! اى صاحبان مكر وخدعه! آيا بر ما گريه مى كنيد؟ هرگز آب ديدگان شما فرو نايستد و نالههاى شما ساكت نگردد. مثل شما مثل زنى است كه رشته هاى خود را نيكو ببافد و سپس از هم باز كند. شما ايمان خود را مايهء مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشتهء ايمان را بستيد و دو مرتبه باز كرديد. در ميان شما، جز خودستايى و فساد و سينه هاى پر كينه و چاپلوسى و تملقى چون تملق كنيزان وغمازى با دشمنان، خصلتى نيست.
شما مانند گياههاى زباله دانها هستيد كه قابل خوردن نيستند و به نقره اى مىمانيد كه زينت قبور باشد و از آن استفاده نمى گردد و عذاب جاويدان براى شما آماده شد. آيا پس