كرد و با صداى بلند گفت: " اى عزيز! اى سرور اهل بيت خويش! اى فرزند محمد! اى امير يتيمان و اى بهار اميد پير زنان و يتيمان! اى كشتهء فرزندان زنا! " و هر كس صداى او را شنيد، گريه كرد.
پس از آن، يزيد چوب خيزران طلبيد و به لب و دندان حسين (عليه السلام) زد. ابوبرزهء اسلمى به جانب او متوجه شد و گفت: " واى بر تو اى يزيد! آيا چوب به دندان حسين، فرزند فاطمه (عليهما السلام) مى زنى؟ من گواهى مى دهم به اينكه ديدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دندانهاى او و برادرش حسن را مى بوسيد و مىمكيد و مى فرمود: " شما دو نفر سيد جوانان اهل بهشت هستيد و خدا بكشد و لعنت كند كشندگان شما را و جهنم را كه جايگاه بدى است براى آنان آماده سازد ". " يزيد از اين سخن غضبناك شد و دستور داد او را كشان كشان از مجلس بيرون بردند. و سپس شروع به خواندن اشعار ابن زبعرى (1) كرد:
" اى كاش بزرگان طايفهء من كه در جنگ بدر كشته شدند، مى بودند و مى ديدند كه طايفهء خزرج چگونه از شمشير زدن ما به جزع آمده اند و مىنالند، تا از ديدن اين منظره، فرياد خوشحالى آنان بلند شود و فرحناك گردند و بگويند: " اى يزيد! دستت شل مباد! " ما بزرگان بنى هاشم را كشتيم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتيم، اين روز در مقابل آن روز قرار گرفت. بنى هاشم با پادشاهى بازى كرد و اگر نه، نه خبرى از رسالت بود و نه وحيى نازل شد. من از فرزندان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد انتقام كارهاى او را نگيرم ".
خطبهء زينب (س) در اين حال زينب (عليه السلام) برخاست و به ايراد خطبه زير پرداخت: