بازرسى كند، قيس نامهء حسين (عليه السلام) را بيرون آورد و آن را پاره پاره كرد. حصين او را نزد ابن زياد برد. عبيدالله پرسيد: " تو كيستى؟ " گفت: " مردى از شيعيان أمير المؤمنين، على بن ابى طالب (عليه السلام) و از شيعيان فرزندان او هستم ". گفت: " براى چه نامه را پاره كردى؟ " قيس گفت: " براى اين كه تو از مطلب آن مطلع نشوى ".
ابن زياد پرسيد: " نامه از جانب كى و به سوى چه كسى بود؟ " گفت: " از حسين (عليه السلام) به جمعى از اهل كوفه بود، كه من نامهاى آنان را نمى دانم ".
ابن زياد غضبناك شد و گفت: " به خدا قسم تو را آزاد نمى كنم تا نام آنان را بگويى، يا بر فراز منبر روى وحسين بن على و پدرش را دشنام دهى و ناسزا گويى، و الا تو را با شمشير قطعه قطعه مى كنم ".
قيس گفت: " نام آن جماعت را به تو نخواهم گفت، ولى حاضرم بر منبر بروم وحسين و برادرش و پدرش را لعن كنم ".
سپس بالاى منبر آمد و حمد و ثناى خداوند نمود و بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) درود فرستاد و براى على بن ابى طالب و حسن وحسين (عليهم السلام) بسيار طلب رحمت كرد و بر عبيدالله بن زياد و پدرش و بر سركشان بنى اميه لعنت گفت. پس از آن گفت: " أيها الناس!
من فرستادهء حسين (عليه السلام) به سوى شما هستم و او در فلان زمين است. به سوى او رويد و او را يارى كنيد ".
اين خبر به ابن زياد رسيد. دستور داد او را از بالاى قصر دار الاماره به زمين انداختند و به شهادت نايل شد.
چون خبر شهادت او به حسين (عليه السلام) رسيد، گريه كرد و گفت: " خداوندا! براى ما و شيعيان ما جايگاه نيكويى قرار بده و از راه مرحمت، در مكانى ما و آنها را جمع فرما، زيرا تو بر همه چيز توانايى ".
و روايت شده است كه حسين (عليه السلام) اين نامه را از منزلى كه معروف به " حاجز " بود فرستاد، و جايى غير از اين منزل هم نقل شده است.