چنين كارى را انجام دهد ". مرد شامى از يزيد پرسيد: " اين كنيز كيست؟ " يزيد گفت:
" فاطمه دختر حسين (عليه السلام) و آن هم زينب دختر على بن ابى طالب است ".
مرد شامى گفت: " اى يزيد! خدا تو را لعنت كند! به خدا قسم من گمان مى كردم آنان اسيران رومى هستند ". يزيد گفت: " به خدا قسم تو را هم به آنان ملحق مى كنم ". سپس دستور داد او را كشتند.
راوى مى گويد: يزيد خطيبى طلبيد و امر كرد كه بالاى منبر برود و در مورد حسين (عليه السلام) و پدرش بدگويى كند. خطيب بر سر منبر آمد و در بدگويى به أمير المؤمنين وحسين شهيد (عليهما السلام) و مدح معاويه و يزيد (لعنهما الله) بسى مبالغه كرد.
على بن الحسين (عليه السلام) فرياد زد: " واى بر تو اى خطيب! خشنودى مخلوق را در برابر غضب و خشم آفريدگار به جان خريدى، پس جاى خود را در آتش آماده ببين ".
ابن سنان خفاجى (1) در وصف أمير المؤمنين (عليه السلام) چه نيكو سروده است:
" بر بالاى منابر به أمير المؤمنين على (عليه السلام) آشكارا دشنام مى دهيد؟ در صورتى كه چوبهاى همان منابر با شمشير او براى شما مهيا گرديده است ".
در همان روز يزيد به على بن الحسين (عليه السلام) وعده داد كه سه حاجت از حوايج او را برآورد.
سپس دستور داد تا اهل بيت را به خانه اى بردند كه آنان را از گرما و سرما حفظ نمى كرد.
در آنجا ماندند تا آنكه صورتهاى ايشان ترك برداشت و چاك چاك شد و در تمام مدتى كه آنان در دمشق بودند، پيوسته به عزادارى حسين (عليه السلام) اشتغال داشتند.
خواب سكينه (س) سكينه عليها السلام گفت: " چون چهار روز از اقامت ما در دمشق گذشت، خوابى ديدم ". و خوابى طولانى را نقل كرد و در پايان آن گفت:
" ديدم زنى در هودجى نشسته و دستهاى خود را روى سر گذارده است. پرسيدم: " اين زن