سر او به پرواز درآيند. سپس آن حضرت مخير شد بين دو چيز: او را يارى كنند و دشمنانش را نابود نمايند و يا اينكه شهيد شود و به ملاقات خداوند نائل گردد.
حسين (عليه السلام) ملاقات خداوند را پذيرفت ".
پس از آن حسين (عليه السلام) زد: " آيا فرياد رسى هستى كه براى خدا ما را يارى كند؟ آيا مدافعى هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دور سازد؟ " حر و ملاقات امام حسين (عليه السلام) در اين هنگام، حر بن يزيد رياحى به پيش عمر بن سعد آمد و گفت: " آيا قصد دارى با حسين بجنگى؟ " عمر گفت: " آرى، به خدا قسم مى خواهم جنگى كنم كه كمترين چيزش آن باشد كه سرها از بدنها جدا و دستها از پيكرها قطع گردد ".
حر از شنيدن اين سخنان، از ياران خود فاصله گرفت و در حالى كه بدنش مىلرزيد، به گوشه اى رفت. مهاجر بن اوس به او گفت: " اى حر! كار تو مرا به شك انداخته است. اگر از من مى پرسيدند كه شجاعترين مرد كوفه كيست، هرگز از تو تجاوز نمى كردم و فرد ديگرى را نمى گفتم، پس چرا به خود مىلرزى؟ " حر در پاسخ گفت: " به خدا قسم، خودم را در ميان بهشت و دوزخ مخير مى بينم، ولى به خدا سوگند، چيزى را بر بهشت ترجيح نمى دهم، اگر چه بدنم پاره پاره شود و سوزانده شوم ". سپس بر اسب خود نهيب زد و به قصد خيمه گاه حسين (عليه السلام) حركت كرد. در حالى كه دو دست خود را بر سر گذاشته بود و مى گفت: " خداوندا! به سوى تو انابه مى كنم، توبهء مرا بپذير، زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيغمبر تو را مرعوب ساختم ". سپس به نزد حسين (عليه السلام) رفت و عرضه داشت: " جانم فداى تو باد. من آن كسى هستم كه بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدينه برگردى. گمان نمى كردم اين مردم كار را به اينجا بكشانند.
اينك توبه نموده و به سوى خدا باز مىگردم. آيا توبهء من پذيرفته است؟ " حسين (عليه السلام) فرمود: " آرى، خداوند توبهء تو را قبول خواهد كرد. پياده شو ". حر گفت: " سواره