مى دهى؟ به خدا قسم دروغ مى گويى و با اين سخن، خودت را ذليل و خوار مى كنى و مورد ملامت قرار مى دهى ".
پس از آن، رو به جانب وليد نمود و فرمود: " اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالتيم.
ماييم كه فرشتگان به خانهء ما آمد و رفت دارند. خداوند رحمت خود را با ما آغاز نموده است و با ما نيز به پايان خواهد برد. اما يزيد، فردى فاسق، شرابخوار، خونريز و متجاهر به فسق است و كسى مانند من با شخصى چون او هرگز بيعت نمى كند. ولى شما امشب را به صبح برسانيد و ما نيز شب را به صبح مىبريم. شما نيك بنگريد و ما هم تأملى در كار خود مى كنيم كه كدام يك از ما براى مقام خلافت شايستهتريم؟ " اين سخن را گفت و از خانهء وليد بيرون آمد. مروان رو به جانب وليد كرد و گفت: " گوش به نصيحت من ندادى و بر خلاف گفتهء من رفتار كردى ".
وليد گفت: " واى بر تو! به من پيشنهاد مى كنى كه دين و دنياى خود را از دست بدهم؟ به خدا سوگند دوست ندارم كه پادشاهى روى زمين از من باشد در حالى كه حسين (عليه السلام) را كشته باشم. به خدا قسم باور نمى كنم كسى خون حسين (عليه السلام) را به گردن داشته باشد و خداوند را ملاقات كند، مگر آنكه كفهء حسناتش بسيار سبك و آمرزش او غير ممكن است.
خداوند به سوى او نظر رحمت نمى كند و او را از گناه پاك نمى سازد و عذاب سختى در انتظار اوست ".
آن شب گذشت. صبحدم بود كه حسين (عليه السلام) از منزل خود بيرون آمد تا اخبار و رويدادهاى تازه را بشنود. مروان او را ديدار كرد و گفت: " يا ابا عبد الله من خيرخواه توام، نصيحت مرا گوش كن تا به سعادت برسى ". حسين (عليه السلام) فرمود: " نصيحت تو چيست؟ بر گو تا بشنوم ".
گفت: " من به تو سفارش مى كنم كه با يزيد بن معاويه بيعت كنى، زيرا اين كار براى دنيا و آخرت تو بهتر است ".
حسين (عليه السلام) فرمود: " انا لله وانا إليه راجعون. بايد فاتحهء اسلام را خواند، آنگاه كه امت اسلام به حاكم و سلطانى مانند يزيد مبتلا گردد. من از جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود:
" الخلافة محرمة على آل ابى سفيان " خلافت بر فرزندان ابى سفيان حرام شده است ".