كيست؟ " گفتند: " او فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله) و مادر پدر تو است ".
گفتم: " به خدا قسم، نزد او مى روم و ستمهايى را كه به ما وارد شده است، به او مى گويم ".
سپس با شتاب به سوى او رفتم تا به او رسيدم و برابرش ايستادم و مىگريستم و مى گفتم:
" مادر جان! به خدا سوگند، حق ما را انكار كردند و جمع ما را پراكنده ساختند و حريم ما را شكستند. مادر جان! به خدا پدر ما حسين (عليه السلام) را كشتند ".
فرمود: " سكينه جانم! ديگر نگو، زيرا بند دلم را پاره كردى و جگرم را شكافتى. اين پيراهن پدرت حسين است كه از من دور نمى شود تا با اين پيراهن خدا را ملاقات كنم ".
ابن لهيعه از ابوالاسود محمد بن عبد الرحمن روايت مى كند: رأس الجالوت مرا ديد و گفت: " به خدا قسم بين من و حضرت داوود هفتاد نسل فاصله است، ولى چون يهوديان مرا مى بينند، تعظيم مى كنند، ولى شما با آنكه بين پيغمبر و فرزندش يك نسل بيش فاصله نيست، فرزندانش را كشتيد؟ " سفير پادشاه روم از حضرت زين العابدين (عليه السلام) روايت شده است: در آن هنگام كه سر حسين (عليه السلام) را نزد يزيد آوردند، او مجالس مىگسارى تشكيل مى داد و سر مقدس حسين (عليه السلام) را مقابل خود مى داشت.
يكى از روزها فرستادهء پادشاه روم - كه خود از اشراف و بزرگان روم بود - به مجلس يزيد درآمد و گفت: " اى پادشاه عرب! اين سر از كيست؟ " يزيد گفت: " تو را با اين سر چه كار است؟ " گفت: " من وقتى نزد پادشاه خود برمىگردم، هر چه ديده ام از من مى پرسد و دوست دارم داستان اين سر و صاحب آن را براى او بگويم تا او نيز در شادى و سرور با تو شريك باشد ".
يزيد گفت: " اين سر حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) است ".
رومى گفت: " مادرش كيست؟ "