عذاب بر آنها نازل شده است. ساعتى بر اين حال ماندند تا هوا روشن شد.
واپسين لحظهها هلال بن نافع روايت مى كند كه من با سپاه عمر بن سعد ايستاده بودم. ناگاه شخصى فرياد زد: " اى امير! بر تو بشارت باد كه شمر، حسين (عليه السلام) را كشت ". من از صف لشكريان خارج شدم و برابر حسين (عليه السلام) ايستادم. ديدم آن حضرت در حال جان دادن است. به خدا قسم كشتهء به خون آغشته اى را كه بهتر و خوشروتر از او باشد، هرگز نديده بودم. نور و زيبايى هيأت او، مرا از انديشهء شهادتش باز داشت. حسين (عليه السلام) در آن حال طلب آب مى كرد.
پس، از فردى از آن اشرار شنيدم كه مى گويد: " هرگز از آب سيراب نخواهى شد تا وارد " حاميه " گردى و از آب جوشان آن بنوشى! " پس شنيدم كه او در پاسخ فرمود: " واى بر تو! من وارد حاميه نمى شوم و از آب جوشان آن هرگز نمىنوشم، بلكه من بر جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و در منزل او در بهشت وارد مىشوم و از آب خوشگوار آن مىنوشم و از ستمهايى كه به من نموديد، به او شكايت مى كنم ".
هلال مىافزايد:
لشكر از شنيدن اين سخن غضبناك شد، به حدى كه گويى خداوند در دل هيچ يك از آنان رحمى قرار نداده بود. در حالى كه حسين (عليه السلام) با آنان سخن مى گفت، سر از بدنش جدا كردند. من از بى رحمى آنان به شگفت آمدم و گفتم: " در هيچ كارى با شما همراهى و همكارى نخواهم كرد ".
لحظات بعد از شهادت پس از آن كه امام (عليه السلام) به شهادت رسيد، سپاه ابن سعد اقدام بر برهنه كردن حسين (عليه السلام) نمودند. پيراهن او را اسحق بن حوبهء حضرمى برد و پوشيد و مبتلا به برص شد و موهاى بدنش ريخت.
روايت شده است كه در پيراهن آن حضرت قريب صد و نوزده جاى شمشير و تير و نيزه