نام دارد، خبر مى دهد كه فرزندم حسين پسر فاطمه (س) را در آن سرزمين مىكشند ".
پرسيدند: " يا رسول الله كشندهء او كيست؟! " فرمود: " شخصى كه او را يزيد مىنامند و گويا اكنون جايگاه كشته شدن و محل دفن حسين را به چشم خويش مى بينم ".
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از آن سفر غمگين مراجعت نمود، و بر فراز منبر آمد، خطبه اى خواند و مردم را موعظه نمود. سپس دست راست خويش را بر سر حسن و دست چپ خود را بر حسين (عليهما السلام) كه نزديكش بودند نهاد و سر به سوى آسمان برداشت و گفت:
" خداوندا! محمد بندهء تو و پيغمبر توست و اين دو تن از پاكان اهل بيت من و برگزيدگان ذريه و نسل من هستند. آنان را در ميان امت خويش به جانشينى خود باقى مىگذارم.
جبرئيل به من خبر داده است كه اين فرزندم را به خوارى مىكشند. خدايا شهادت را بر او مبارك گردان و او را از سروران شهيدان قرار ده و براى كشندگان و خواركنندگان او مبارك مگردان ".
چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سخن خويش را به اينجا رسانيد، صداى گريه و ناله از اهل مجلس برخاست. پيغمبر فرمود: " آيا براى او گريه مى كنيد و از يارى او خوددارى و كوتاهى مى نماييد؟ " پس از آن از مسجد خارج شد و پس از لحظه اى به مسجد بازگشت، ولى رنگش متغير و صورتش برافروخته بود. خطبهء ديگرى را با ديدگان گريان قرائت كرد و فرمود: " ايها الناس! من دو چيز بزرگ را در ميان شما به امانت مىگذارم: يكى قرآن و ديگرى اهل بيتم كه آنها مورد علاقهء من و چكيدهء جان و ميوهء دل من و همچون خون قلب من مى باشند، و از يكديگر جدايى پيدا نمى كنند، تا آن كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه من روز جزا در انتظار اين دو امانت بزرگ هستم، و دربارهء اهل بيتم از شما سؤال نمى كنم، مگر آن چيزى را كه خداى متعال دستور داده كه از شما بخواهم، و آن دوستى با اهل ايشان است. پس شما نيك بنگريد كه روز قيامت مرا ملاقات نكنيد در حالى كه دشمنى اهل بيت مرا در دل داشته و به آن ستم نموده باشيد. آگاه باشيد، روز قيامت دارندگان سه پرچم كه با هر يك از آنها گروهى از امت من هستند، بر من وارد