عالم به آن حكمت است و اگر نبود آن حكمت هر آينه اين شرور، يافت نمى شدند، زيرا (خيرات) مبادى (شرور) مى باشند پس هنگام استيفاء خيرات و انتهاى آنهاست كه گاهى (شرور)) ظاهر مى گردند و چه بسا در همان حالت خفى، باقى مى مانند. اين سخن در شئ واحد مطرح است.
(ولى) در چند سى كه با هم تصادم دارند شرور به خاطر تنافر و تنافى بوجود مى آيند و لكن اين شرور نسبت به وجود جدا بسيار نادر هستند، زيرا وجود، همه اش خير است يا غالب آن خير مى باشد. و اما شرور را نمى توان به مبدأ خيرات نسبت داد، بلكه بايد آنها را به اشخاص و طبايع و زمان نسبت داد. به زودى توضيح بيشتو؟؟ آن مى آيد.
و هر گاه نقصى در آحاد نوعى پديد آيد، اين نقصان به واسطه ضعف و قصور در (قابل) است و اگر نه در مبدأ فياض، منع و بخلى نيست، بلكه فيضش نسبت به تمام موجودات عام است، پس سزاوار نيست كه عقلهاى ضعيف و عوام الناس توهم نموده و علت نقص در افعال را به فعل حق نسبت بدهند، زيرا افعال حق، نتيجه صفات اوست و صفاتش كه عين ذاتش مى باشد، و ذات حق واجب دائمى است.
پس اگر براى افعال حق، علتى باشد، چون منشأ افعال، صفات است لازم مى آيد كه علت براى صفات او باشد، و اين مطلب باعث مى شود كه ذات حق، مركب باشد و حال آنكه ما از پيش گفتيم كه ذات حق، بسيط است و تركيب در او روا نيست. اكنون معلوم شد آنچه را كه شايسته هر موجودى است به او عطا گرديده و از كمالات لايق به او دريغ نشده است، زيرا عدل خداى تعالى فضل است و فضل او عدل و نه براى حكمش مانعى و نه براى قضائش، عائقى و لكن در نسبت دادن خير وشر به خداى تعالى بايد دقت نمود و بيشتر سخن گفت تا مورد بحث