سهل گفت: اين علويان طمع در خلافت كرده اند ولشكر عرب با ايشان موافق شدند وگفتند تدبير كار آن است كه يكى از سادات علوى كه از همه شريفتر وبزرگتر باشد وتمامى او را به شرف علوى بدانند كه خلافت بديشان بازگشت ساكن شوند وترك طلب ظهور كنند. بعد از آن انديشه كار خراسان باشد.
بعضى گويند مأمون خليفه مردى دانا بود وخود في الواقع مى خواست كه خلافت را از عباسيان به اولاد على بازگرداند نه آنكه در آن امر مكر مى كرد بلكه غرض او احقاق حق بود وامانت را به اهل خود مى سپرد. ودر كتابتى كه حضرت امام علي بن موسى رضا عليه السلام جهت قبول ولايت عهد نوشته بدين معنى اشارت هست كه آنجا فرمود: إن أمير المؤمنين عرف من حقنا ما جهله غيره. يعنى به درستى كه امير المؤمنين شناخت از حق ما آنچه جاهل شد بدان غير او. واين اشارت است بدانكه خلافت حق ما بود وامير المؤمنين اين حق را شناخت وبه ما بازگردانيد وغير او اين حق را نشناختند وخود متصدى خلافت شدند.
گفته اند بعد از آنكه امر ولايت عهد تمم شد عباسيان بدان راضى نشدند وگفتند مأمون حرام زاده است وبر مأمون خروج كردند وعم او را ابراهيم خليفه ساختند ودر بغداد، وچون مأمون ديد كه كار مختل مى گردد ملك فانى را بر آخرت اختيار كرد وحضرت امام را زهر داد وحق تعالى اعلم است به حقيقت اين حال كه مأمون به چه قصد اين امر مى ساخت.
القصه تدبيرى كه فضل بن سهل كرده بود موافق راى مأمون شد ودر آن وقت افضل و اشرف واكمل علويان به جميع جهات حسبى ونسبى حضرت امام رضا عليه السلام بود. مأمون بدان حضرت كتابت نوشت وآن حضرت در مدينه به عبادت مشغول بود واصلا به خلافت وملك التفات نمى فرمود ومأمون به تعظيم تمام آن حضرت را از مدينه به خراسان آورد وآنچه وظايف تعظيم واستقبال باشد بجا آورد وآن حضرت را به ولايت عهد خلافت تكليف كرد وهر چند آن حضرت استنكاف