مرا دليست بسوى وصال او مايل * مرا رخيست بخال رهش نهاده ذقن اگر ز خار ره وصل او كشم خوارى * بديده خار رهش را نهم بجاى سمن چو شمع آتش شوقش مرا برافروزد * تنم بود دل مشتاق را بجاى لگن ز دست قدرت وبازوى شاه عالى قدر * روايتى دهمت در سخن چو در عدن چو زهر قاتل اعدا گرفت حضرت را * براه موت ببايست پيشكى رفتن ز محرمان در خويش بنده اى را گفت * كه من چو روح روان را جدا كنم ز بدن براى مدفن من اين محل قبرم را * شكاف ونيك نظر كن كه هست منزل تن در او ببين كه يكى چشمه ايست روح فزا * كه هست منبع او جنت اله منن نهاده تخت وز سندس لباس من پيدا * روان بيار ومرا ساز از آن لباس كفن پسم بيار در اين روضه بهشت برين * ز قبر ساز تن اشرف مرا مكمن روايتى است كه بعد از وفات شاه رضا * ز بهر قبر گشودند منزل احسن
(٦٦٠)