هم گفتگو مى كرديم. فردى ناصبى (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته اى بدون مركب براى او مىنويسم، اگر آن را پاسخ داد، مى پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم. ناصبى نيز بدون مركب، روى برگه اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ها به خدمت امام فرستاديم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگهء مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت! ناصبى چون آن را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمرهء شيعيان قرار گرفت. (1) 8. " اسماعيل بن محمد " مى گويد: بر در خانهء امام عسكرى (عليه السلام) نشستم. وقتى امام بيرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى يك درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند ياد مى كنى، در صورتى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده اى؟! آنگاه افزود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم، و آنگاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام امام (عليه السلام) صد دينار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم. حضرت فرمود: مى ترسم آن دويست دينار را، در وقتى كه بسيار نيازمند آن هستى، از دست بدهد، من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچكس مطلع نشود. از اين قضيه مدتى گذشت. به آن پول نيازمند شدم. سراغ آنها رفتم چيزى نيافتم و اين امر بر من بسيار گران آمد. بعدا فهميدم پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و برده است! در نتيجه چيزى از آنها به دست من نرسيد و همان طور شد كه امام فرموده بود! (2) 9. " جعفر بن محمد " مى گويد: امام عسكرى (عليه السلام) در راه حركت مى كرد و ما در ركاب او بوديم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آيا