به حقيقت آن پى برده باشى!
... پدرم محمد بن على (عليه السلام) (امام باقر (عليه السلام)) به من تعريف نمود هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) عازم كوفه بودند:
ابن عباس به سراغ او آمد و با اصرار تمام او را از رفتن جلوگيرى مى نمود و به خويشاوندى و رحم، قسم مىداد تا مبادا او همان فرد مقتول در سرزمين " طف " (كربلا) باشد امام در پاسخ او گفت: من جايگاه خود را خوب مى دانم و از اين زندگى دنيا چاره اى جز فراقت و دورى، نمى شناسم عموزاده ى محترم! آيا نمى خواهى حديث پدرم امير المؤمنين را براى تو بازگو نمايم كه برخورد او با دنيا چگونه بود؟
ابن عباس گفت چرا؟ خيلى مشتاقم كه سخنان او را بشنوم....
... آرى ابن عباس پدرم تعريف مى كرد پس از رحلت فاطمه زهرا (عليه السلام) من روزى در فدك بيل در دست داشتم و برخى از ديوارهاى آن را درست مى كردم و سخت مشغول كار بودم ناگاه زنى پيدا شد كه به سوى من رو مى آورد تا چشمم به او افتاد قلبم به تپش افتاد زيبائى او مرا خيره كرد به تصور خويش او را به " ثبيته " دختر عامر جحمى كه يكى از زيباترين بانوان قريش بود، تشبيه نمودم.
او اظهار نمود: اى پسر ابى طالب! آيا مى خواهى ازدواج كنى تا تو را از اين كلنگ نجات دهم و تو را به خزائن زمين آشنا و راهنمائى كنم تا خود و فرزندان تو، از نظر دنيا نگرانى و اضطراب نداشته باشيد.
من در پاسخ او اظهار داشتم تو كى هستى؟ تا تو را از خاندان خودت خواستگارى كنم.
او در پاسخ من اظهار داشت من دنيا هستم تا نام دنيا را شنيدم به او داد زدم برو براى خودت شوهر ديگرى جز من جستجو نما، در شأن من نيست كه طالب دنيا باشم رو به بيل خود آورد، و اشعار زير را سرودم كه مضمون آنها اينست: " هر آن كس كه مظاهر دنيا او را فريب دهد به خسران و زيان ابدى رسيده است و هرگز در طى قرون، روى سعادت نخواهد ديد جاى عجب نيست من و دنيا، و دنيا و من، پيامبر اسلام از دنيا رحلت نمود