در راه تو بجنگم بهتر است از پياده شدن، زيرا بالاخره از اسب سرنگون خواهم شد و چون من نخستين كسى بودم كه راه بر تو سد كردم، اجازه فرما نخستين كسى باشم كه در راه تو كشته مى شود، شايد از كسانى شوم كه روز قيامت با جدت محمد (صلى الله عليه وآله) مصافحه مى كنند ".
(مؤلف مى گويد: مقصود حر، اول شهيد در آن ساعات بود، زيرا پيش از او جماعتى كشته شده بودند. چنان كه رواياتى در اين مورد آمده است) پس از آن حسين (عليه السلام) به او اجازه داد.
حر، شروع به جنگيدن نمود و نيكو مقاتله كرد تا آنكه عده اى از شجاعان و دليران را كشت و خود پس از لحظه اى، به شهادت رسيد. بدن او را نزد حسين (عليه السلام) بردند. آن حضرت خاكها را از چهرهء حر پاك مى كرد و مى فرمود: " تو آزاد مردى، آن چنان كه مادرت تو را " حر " نام نهاد و تو در دنيا و آخرت آزاده اى ".
راوى مى گويد: در آن هنگام برير بن خضير كه مردى زاهد و پارسا بود، وارد ميدان شد.
يزيد بن معقل براى مبارزه با او به ميدان شتافت. با يكديگر قرار گذاشتند مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر كدام از آنان باطل است به دست ديگرى كشته شود. با همين قرار، به جنگ در آمدند. برير او را به قتل رسانيد و جنگ را ادامه داد تا به شهادت نايل آمد.
پس از او وهب بن جناح كلبى به ميدان آمد و جنگ نمايانى كرد و كوشش فراوانى در رزم و جهاد نمود. سپس به سوى مادر و همسرش كه با او در كربلا بودند، بازگشت و گفت: " مادر جان! آيا از من راضى شدى يا نه؟ " مادرش گفت: " من از تو راضى و خشنود نمى شوم، مگر آنكه در يارى حسين (عليه السلام) كشته شوى ".
همسرش گفت: " تو را به خدا قسم مى دهم، مرا به مصيبت خود مبتلا نكنى و دلم را به درد نياورى ". مادرش گفت: " فرزندم! گوش به حرف همسرت نده و برگرد و در راه پسر دختر پيغمبر خود، جنگ كن تا از شفاعت جدش در روز قيامت بهرهمند شوى ".
وهب به ميدان بازگشت و جنگيد تا دستش از بدن جدا شد. همسرش عمودى به دست