گرفت و به سوى او آمد، در حالى كه مى گفت: " پدر و مادرم فداى تو باد. در يارى اهل بيت پاك و حرم محترم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) جنگ كن ". وهب آمد تا او را به خيمهء زنها برگرداند.
همسر او دست برد و دامان او را گرفت و گفت: " بر نمىگردم تا بميرم ".
حسين (عليه السلام) فرمود: " خدا شما را در مقابل يارى اهل بيت من جزاى خير دهد. به سوى زنها برگرد ". همسر وهب مراجعت نمود، ولى وهب جنگيد تا به شهادت رسيد.
پس از او مسلم بن عوسجه به ميدان آمد و در جنگ با دشمنان سعى و كوشش فراوان برد و بر سختى ها و بلاها شكيبايى نمود تا از اسب بر زمين افتاد و نيمه جانى در تن داشت.
حسين (عليه السلام) به سوى او آمد، در حالى كه حبيب بن مظاهر همراه آن حضرت بود.
ابا عبد الله (عليه السلام) فرمود: " اى مسلم! خدا تو را بيامرزد ". سپس اين آيه را قرائت نمود: * (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر ومابدلوا تبديلا) * بعضى از ايشان به شهادت رسيدند و بعضى در انتظار رسيدن به آن مى باشند و نعمت خداوند را تبديل نكردند.
حبيب نزد او آمد و گفت: " كشته شدن تو بر من بسى مشكل است، ولى تو را به بهشت مژده مى دهم ". مسلم به صداى ضعيفى گفت: " خدا تو را خشنود كند و به نيكى بشارت دهد ". حبيب گفت: " اگر اين نبود كه يقين دارم پس از تو كشته مى شوم، دوست داشتم كه آن چه مى خواهى به من وصيت كنى ". مسلم به حسين (عليه السلام) اشاره كرد و گفت: " تو را به يارى اين مرد وصيت مى كنم. در راه او جنگ كن تا كشته شوى ". حبيب گفت: " به وصيت تو عمل مى كنم و چشم تو را روشن مى گردانم ". پس از آن مسلم از دنيا رفت.
سپس عمرو بن قرظهء انصارى پيش آمد و از حسين (عليه السلام) اذن جنگ خواست. ابا عبد الله (عليه السلام) به او اجازه داد. عمرو مشغول مبارزه شد و چون آرزومندان به پاداش جنگيد و كوشش بسيارى در يارى امام انس و جان، حسين (عليه السلام) نمود، تا اينكه تعداد كثيرى از سپاه ابن زياد را به قتل رسانيد و هر تيرى كه به سوى حسين (عليه السلام) مى آمد، دست خويش را سپر آن قرار مى داد و هر شمشيرى كه مى آمد به جان خود مى خريد و تا نيرو در بدن داشت