او بيعت كرده بودند، فرمان جنگ عليه معاويه را صادر كرد وقيس بن سعد را با دوازده هزار نفر، به عنوان طليعهء سپاه، به پيش فرستاد، (معاويه در اين لشكر نفوذ كرد و منادى او ندا در داد كه قيس كشته شد متفرق شويد، اين نداى مرموز و مشكوك، در ستون لشكر، اثر منفى گذارد وعده اى متفرق شدند) و نفوذىهاى معاويه حتى به خيمهء امام مجتبى (عليه السلام) تعرض جستند، و از سوى ديگر معاويه رسما نامه سپيدى همراه با امضاى خود پيش امام حسن (عليه السلام) فرستاد و از او خواست تا هر گونه شروطى را جهت ايجاد صلح در آن بنويسد: لشكر امام آنچنان فريفته ى صلح خواهى معاويه گشتند كه وقتى امام در خطبهاى پيشنهاد معاويه را به سمع لشكر خود رساند و خاطر نشان كرد:
" الا وان معاويه دعانا لأمر ليس فيه عز ولانصفة، فإن اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى الله عزوجل بظبى السيوف وان اردتم الحياة قبلناه وأخذناه لكم الرضى ".
" مسلمانان آگاه باشيد معاويه ما را به مسأله اى فرا مى خواند كه عزت و تأمين حق واقعى ما در آن نيست اگر داراى روحيه شهادت طلبى هستيد، آن را رد كنيم، و دست به شمشير ببريم و اگر نه آن را رد نكنيم ". (1) ابن اثير يادآور مى شود هنگامى كه كلام امام بدين جا رسيد: " در مردم از هر سو فرياد و بانگ برآوردند كه ما ماندن در اينجا و زندگى را ترجيح مى دهيم و شعار زندگى، زندگى سردادند ". (2) مردم! در واقع، صلح را بر امام تحميل كردند و آن حضرت به ناچار تسليم پيشنهاد معاويه و درخواست همراهان خويش شد. آيا با توجه به وضعيت ويژه و جو خاصى كه پيش آمده بود آيا امام (عليه السلام) راه ديگرى هم در پيش داشت؟
امام مجتبى (عليه السلام) هنگامى كه خواست صلحنامه را امضاء كند، در خطبه اى به همگان خاطر نشان ساخت: اى مردم! پيشوا وامير شما مائيم ما ميهمانان شمائيم، ما اهل بيت