را طلب فرموده وبا ايشان فرمود: حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را در واقعه ديدم كه شكايت با آن حضرت كردم وگفتم: يا رسول الله، رعيت من متفرق شده اند ومن پير شده ام ومردم طاعت من نمى كنند ومن از ايشان خلاصى مى خواهم. آن حضرت فرمود كه: امشب پيش ما افطار كنى، وايشان را وصيت فرمود. چون مؤذن بانگ صبح بگفت، آن حضرت برخاست كه بيرون برود.
بطى چند در خانه بود، پيش روى آن حضرت بر آمدند وآواز كردند. آن حضرت فرمود كه: اى بط! صيحه ها مى زنى، در عقب اين صيحه ها، نوحه ها خواهد بود وبه عربى چنين فرمود:
يا بط ذي الصوائح من بعدها النوائح واين بيت مى خواند:
أشدد حيازيمك للموت * فإن الموت لاقيكا ولا تجزع من الموت * إذا حل بواديكا يعنى: ببند اطراف سينه خود را براى مرگ، پس به درستى كه مرگ تو را ملاقات خواهد كرد، وجزع مكن از مرگ هر گاه كه فرود آيد در وادى.
بعد از آن قدم در مسجد نهاد. ابن ملجم ملعون همه شب بيدار بود وانتظار مى كشيد، آن زمان به خواب رفته بود. آن حضرت به پاى، او را بيدار كرد وفرمود: برخيز كه وقت نماز است. او برجست وشمشير زهر آلود بر فرق مبارك آن حضرت زد كه دستش خشك باد وسوخته ومرة بعد اخرى. وبر جاى، زخمى واقع شد كه روز خندق عمرو بن عبدود زده بود. ابن ملجم ملعون چون زخم بزد گريخت وآن حضرت بيفتاد، پس برخاست ودست بر ستون گرفت وگفت: فائز شدم، سوگند به خداى تعالى، وآن حضرت را نقل كردند به خانه، وابن ملجم را بگرفتند ودو كس ديگر كه همراه او بودند ايشان را هم گرفتند. آن حضرت امام حسن وامام حسين ومحمد حنفيه را بطلبيد وايشان را وصيت هاى طويل فرمود كه