5. كوكبهء عدل / صادق سرمد گر چه از اهل جهان روى نهان ساخته اى * روشن از پرتو خود روى جهان ساخته اى ديدن طلعت تو روى جهان بين خواهد * كه جهانى به سوى خود نگران ساختهاى آنچه پيداست به چشم تو نهانست زما * و آنچه پنهان بود از ما تو عيان ساختهاى تو چو خورشيد پديدى ولى از فرط ظهور * رخ نهان از نظر پير و جوان ساختهاى عالم جم اگر از جنگ تبه گشت چه باك * كز پى صلح تو جادر دل و جان ساختهاى هر كجا كوكبهء عدل تو پرچم افراشت * عرصهء مظلمه را مهد امان ساختهاى هادى خلقى و مهدى حق و حجت عصر * وز رخ اهل جهان، روى نهان ساخته اى به ولاى تو كه فرمان ولايت با تست * بندهء درگه خود پادشهان ساخته اى هر كه شد پيرو تو، پيروى از ظلم نكرد * كه زبيداد گرش دادستان ساخته اى صاحب امرى، و از حكم تو بيرون نبود * آنچه در دايرهء كون و مكان ساخته اى تو به خود قائم و قائم به تو عالم كه جهان * قائم از عدل كران تا به كران ساختهاى حجت بالغهء عقلى و در روى زمين * پيرو حكم خود، اعصار زمان ساختهاى دولت حق طلب ار دولت " سرمد " طلبى * گر بدين سود پى سود و زيان ساختهاى 6. فريادرس / انصارى امروز امير الأمرا جز تو كسى نيست * بر نالهء دل، غير تو فرياد رسى نيست در كعبه و بتخانه و در دير و كليسا * جز نغمهء ناقوس تو، بانگ جرسى نيست دلگرمى ما زمره ى افسرده دلان را * جز آتش " طور " تو " شهاب قبسى " نيست در باديهء عشق تو پاى فرس عقل * پى گشت و در اين باديه ديگر فرسى نيست غير از هوس ديدن رخسار چو ماهت * اندر دل پر حسرت ياران هوسى نيست اى مهدى دين! پرده زرخسار برافكن * ما گمشدگانيم و ره پيش و پسى نيست تو يوسف گمگشته، و اسلام چو يعقوب * بهر پدر پير تو، ديگر نفسى نيست بهر پدرت پيرهنى يا كه پيامى * بفرست كه جز اين زتواش ملتمسى نيست قربان تو و درد دلت، كز غم اسلام * جز اشك دمادم، دگرت دادرسى نيست
(١٩٥٦)