عمر بن سعد به مردى كه طرف راستش ايستاده بود، گفت: " و اى بر تو! پياده شو و برو حسين را راحت كن ".
خولى بن يزيد اصبحى خواست كه سر از بدن حسين (عليه السلام) جدا كند، ولى لرزه بر بدنش افتاد و برگشت.
سنان بن انس نخعى پياده شد و شمشير بر گلوى حسين (عليه السلام) زد و گفت: " به خدا قسم، سر تو را جدا مى كنم، با اينكه مى دانم تو پسر پيغمبر هستى و از جهت پدر و مادر بهترين مردمى ".
پس از آن، سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد.
در اين مقام است كه شاعر گفته است: " چه مصيبتى مى تواند با مصيبت حسين (عليه السلام) برابرى كند؟ در آن روزى كه دستهاى ناپاك و جنايتكار سنان بن انس او را به قتل رسانيد و سر از بدنش جدا كرد ".
و روايت شده است كه مختار، همين سنان بن انس را گرفت و انگشتان او را بندبند جدا كرد و سپس دستها و پاهاى او را قطع نمود و ديگى پر از روغن زيتون كرد و به جوش آورد و او را در آن انداخت و آن ناپاك در اضطراب و وحشت بود، تا هلاك شد.
ابوطاهر محمد بن حسن نرسى در كتاب " معالم الدين " روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود:
" چون حسين (عليه السلام) كشته شد، فرشتگان به خروش آمدند و گفتند: " خدايا! اين حسين برگزيدهء تو و پسر پيغمبر توست كه اين مردم او را كشتند! " خداوند متعال صورت حضرت قائم، امام زمان (عجل الله فرجه الشريف) را به آنان نشان داد و فرمود: " به دست اين مرد، براى حسين از دشمنانش انتقام مىكشم ".
راوى مى گويد: در اين هنگام غبار شديدى كه سياه و تاريك بود، آسمان را فرا گرفت و باد سرخى در آن تاريكى وزيد، به گونه اى كه چشم چشم را نمى ديد و لشكر گمان كردند