على (عليه السلام) نسبت به تو به منزلهء هارون است نسبت به " موسى ". جز اين كه بعد از تو ديگر پيغمبرى برگزيده نخواهد شد ".
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از جبريل پرسيد نام پسر هارون چه بود؟ گفت: " شبر " بود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت: نام او را " حسن " بگذار بعد از يك سال كه " حسين " (عليه السلام) به دنيا آمد همين مسأله پيش آمد، جبرئيل دستور داد او را به نام پسر ديگر " هارون "، " شبير " نام بگذار. باز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: زبان من عربى است، و جبرئيل گفت: او را " حسين " نام بگذار ".
2. ابوهريره گفت: " خدا را به شهادت مى طلبم كه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بيرون رفتيم در بين راه آن حضرت صداى گريهء حسن و حسين (عليه السلام) را شنيد با شتاب به طرف فاطمه (عليه السلام) رفت و شنيدم كه پرسيد بچههايم چرا گريه مى كنند؟ گفت: از تشنگى. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برگشت تا از مشكى كهنه، آبى پيدا كند ولى در آن از آب خبرى نبود، آنگاه به مردم فرمود:
آيا كسى از شما آب دارد؟ كسى حتى قطره ء آبى نداشت، يكى از بچه ها را از فاطمه گرفت.
رسول خدا او را به سينه اش چسبانيد و زبان خود را در دهان او گذاشت و كودك شروع به مكيدن كرد تا آرام شد او را به مادرش داد و ديگرى را گرفت او را نيز بدين ترتيب سيراب نمود ". (1) 3. ابن ابى نعيم گفت: " نزد عبد الله پسر عمر بودم كه مردى درباره ء خون پشه، از وى سؤال كرد، عبد الله بن عمر پرسيد أهل كجائى؟ گفت: اهل عراقم، عبد الله رو به حضار كرد و گفت: اين مرد را بنگريد كه از خون مگس مى پرسند در حالى كه همينها خون پسر پيغمبر را ريختند من خود از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: " حسن و حسين " دو ريحانهء من از دنيايند ". (2) 4. جابر روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) فرمود: " سلام بر تو اى پدر دو ريحانهء من، جان تو و جان دو ريحانهء من، زيرا به زودى دور ركن تو فرو مى ريزد آن روز