پدرم فداى [فرزند] على مرتضى باد.
پدرم فداى [فرزند] فاطمهء زهرا باد كه سرور زنان جهانيان است.
جانم فداى كسى باد كه او فرزند كسى است كه خورشيد به خاطر نماز او برگردانده شد ".
رواى مى گويد: به خدا قسم زينب (س) از گريهء خود، هر دوست و دشمنى را به گريه انداخت. سپس سكينه، بدن پدر خود را در بغل گرفت. عده اى از عربها آمدند و سكينه را از نعش پدر جدا نمودند.
پس از آن عمر بن سعد ميان سپاهيان خود فرياد زد: " كيست كه برود و اسب بر بدن حسين بتازد و پشت و سينهء او را با سم اسبان لگدكوب نمايد؟ " ده نفر از آن جماعت اين كار را به عهده گرفتند كه نامهاى آنان چنين آمده است: 1. اسحق بن حوبه - كه پيراهن آن حضرت را از تنش در آورده بود - 2. اخنس بن مرثد 3. حكيم بن طفيل سنبسى 4. عمر بن صبيح صيداوى 5. رجاء بن منقذ عبدى 6. سالم بن خثيمه جعفى 7. واحظ بن ناعم 8. صالح بن وهب جعفى 9. هانى بن شبث حضرمى 10. اسيد بن مالك (لعنهم الله).
اين گروه ده نفرى بودند كه بدن حسين (عليه السلام) را زير سم اسبها پايمال كردند و استخوانهاى سينه و پشت آن حضرت را درهم شكستند. اين ده نفر به كوفه آمدند و مقابل ابن زياد ايستادند. اسيد بن مالك - كه يكى از آن ده تن بود - اين شعر را خواند: " ماييم آن كسانى كه [استخوانهاى] سينهاش را پس از پشتش با اسبهاى تيزرو، بلند قامت و قوى هيكل درهم شكستيم ". ابن زياد گفت: " شما كيستيد؟ " اسيد بن مالك كه يكى از آنان بود، گفت: " ما بوديم كه اسبهايمان را بر بدن حسين (عليه السلام) رانديم و استخوانهاى سينه و پشت او را در هم شكستيم ". ابن زياد به آنها اعتنايى نكرد و جايزهء بسيار كمى به آنان داد. ابوعمرو زاهد گفت: " به آن ده نفر نگريستم و ديدم همهء آنان زنازاده بودند ".
اين ده نفر را مختار دستگير كرد و دستها و پاهاى آنان را با ميخهاى آهنين به زمين