مى خواست جگر پاكان را ببلعد (1) و گوشت و خون او از شهيدان اسلام روييده است؟
چگونه مى توان از فردى انتظار كوتاه آمدن داشت كه همواره با بغض و دشمنى و كينه و عداوت، به خاندان ما نگريسته است؟
يزيد! اين جنايات بزرگ را انجام داده اى، آنگاه نشسته اى و بى آنكه خود را گناهكار بدانى يا جنايات خود را بزرگ بشمارى، با خود ندا سر مى دهى كه اى كاش پدران من حضور داشتند و از سر شادمانى و سرور، فرياد برمىآوردند و مى گفتند: " اى يزيد! دست تو شل مباد "؟ اين جملهء جسارت آميز را مى گويى، در حالى كه با چوب دستى بر دندانهاى مبارك سيد جوانان بهشتى مى كوبى، زهى بى شرمى و بى حيايى! چگونه چنين ياوه سرايى نكنى؟ تو بودى كه زخمهاى گذشته را شكافتى و دست خود را به خون پيامبر آغشته ساختى و ستارگان روى زمين از آل عبد المطلب (نسل جديد) را خاموش نمودى و اكنون پدران خود (نسل شرك و بت پرستى) را ندا مى دهى و گمان دارى كه با آنان سخن مى گويى. به زودى خودت به جمع آنان ملحق مى گردى و در آن جايگاه، عذابى ابدى است كه آرزو مى كنى كه اى كاش دستهايم شل و زبانم لال مى گشت و هرگز چنين ياوههايى را به زبان نمى آوردم و هرگز چنين كارهاى ناشايستى را انجام نمى دادم.
پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما بگير و از آنان كه بر ما ظلم كردند، انتقام بكش و آتش غضب را بر كسانى كه خون ما و حاميان ما را ريختند، فرو فرست. يزيد! بدان با اين جنايت هولناك، پوست خود را شكافتى و با اين عمل وحشيانهات، گوشت خود را پاره كردى. به همين زودى است كه در عرصهء محشر به محضر رسول الله (صلى الله عليه وآله) كشانده شوى، در حالى كه بار گرانى از مسؤوليت ريختن خون فرزندان او و هتك حرمت خاندان و پارههاى تن او را بر گردن گرفته اى. آن روز، همان روزى است كه خداوند پراكنده ها را جمع و پراكندگيها را