ببرند و گردن بزنند.
زينب از شنيدن اين سخن سراسيمه شد و گفت: " اى پسر زياد! تو ديگر كسى را از ما باقى نگذاشتى. اگر تصميم دارى كه اين جوان را بكشى، پس مرا هم با او بكش ".
على بن الحسين (عليه السلام) به عمهاش زينب فرمود: " عمه جان! خاموش باش تا من با ابن زياد سخنى بگويم ".
سپس رو به جانب او كرد و گفت: " اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ما، و افتخار ما در شهادت است؟ " پس از آن ابن زياد دستور داد تا على بن حسين (عليه السلام) و اهل بيت را در خانه اى كه كنار مسجد بزرگ كوفه بود، جاى دادند.
زينب (س) فرمود:
" هيچ زن عربى به جز زنهايى كه كنيز يا مملوك هستند، به ديدار ما نيايد، زيرا آنها نيز اسير شده اند، آن چنان كه ما اسير شدهايم ".
سپس ابن زياد دستور داد سر مقدس حسين (عليه السلام) را در كوچه هاى كوفه گرداندند.
شايسته است كه ما در اينجا اشعارى را كه يكى از دانشمندان در مرثيهء حسين (عليه السلام) سروده است، نقل كنيم:
" سر فرزند پيغمبر خدا و وصى او را براى تماشاچيان، بالاى نيزه مى برند و مسلمانان مى بينند و مىشنوند و هيچ كدام از اين كار جلوگيرى نمى كنند و دلشان به درد نمى آيد.
كور باد چشمى كه آن منظره را ديد و كر باد گوشى كه مصيبت تو را شنيد و جلوگيرى نكرد! اى حسين! از شهادت خود، چشمهايى را كه به مهر تو به خواب مى رفت، بيدار كردى و چشمهايى را كه از ترس تو خواب نداشت به خواب بردى. اى حسين! هيچ باغستانى در روى زمين نيست، مگر آنكه آرزو داشته باشد قبر تو در آنجا و خوابگاه ابدى تو در آن خطه واقع گردد ".