جنگ و خون ريزى است و حتى آنگاه كه امام در ساباط مدائن در ضمن سخنرانى خود فرمود ما جنگ طلب نيستيم (ما حق طلب هستيم) بعضى از كوردلان در لشكر آن حضرت، به خيمه ى امام حمله بردند و خنجرى بر ران امام زدند و در اين هنگام بعضى از ياران امام، مسأله صلح خواهى معاويه را مطرح كردند.
بلاذرى مىنويسد: (1) امام (عليه السلام) فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى را به عبيدالله بن عباس داد و از او خواست تا با قيس بن سعد بن عباده وسعد بن قيس همواره، مشورت كند و فرمود اگر تو كشته شدى، فرمانده لشكر، قيس خواهد بود و اگر او كشته شد سعد بن قيس فرمانده باشد. متأسفانه عبيدالله بن عباس خود فروشى كرد و تسليم معاويه شد.
اين عمل، ضربه اى كارى بر پيكر سپاه امام مجتبى (عليه السلام) زد، ولى خوشبختانه، فرمانده دوم امام (عليه السلام) تسليم نشد و سخت مقاومت كرد.
جنگ سختى ميان لشكر امام به فرماندهى قيس، با لشكر معاويه درگرفت و از طرفين شمارى چند به خاك افتادند. حتى پس از ابلاغ خبر پذيرش صلح از سوى امام (عليه السلام) نيز قيس همچنان، سرسختانه در برابر لشكر معاويه، ايستادگى مى كرد و دوباره نبرد سختى ميان دو طرف بالا گرفت. معاويه بارها از در تطميع و خريدارى قيس دست به كار شد، ولى موفق نگشت و اين بار پيغام داد كه تو براى چه كسى جنگ مى كنى؟ - امام تو كه زخمدار شده و لشكر وى، او را رها كرده اند، قيس نامه اى به امام نوشت. امام ياران خود را مورد عتاب وخطاب قرار داد و سرزنش نمود و نظر ياران را به طرف صلح يافت. كاغذ سپيدى با مهر معاويه بدست امام رسيد كه هر شرطى را مورد نظر دارى بنويس، اين مسأله، همراهان امام را بيشتر به موضوع صلح ترغيب كرد. امام (عليه السلام) جريان را به قيس خبر داد. (2) برخى از مورخان، عبيدالله بن عباس و پيوستن او را به معاويه متذكر نشده اند و