ومن چگونه عبادت را بدان حضرت رسانم.
طاوس يمانى روايت كند كه حضرت امام زين العابدين شبى به حجره كعبه درآمد، پس نماز بسيار كرد وبعد از آن سجده كرد وروى بر خاك نهاد وبماليد وكف دستها بطرف آسمان برداشت. شنيدم كه آهسته مى گفت: عبيدك بفنائك، مسكينك بفنائك، فقيرك بفنائك، سائلك بفنائك. طاوس گفت: من اين دعا ياد گرفتم وهيچ شدت پيش نيامد مرا الا آنكه اين دعا را بخواندم وخداى تعالى مرا فرج كرامت فرمود.
طارح الشوكة مع المفاخر الجمة آن حضرت اندازنده شوكت دنيا وبزرگى است با وجود فخرها وشرفهاى بسيار كه آن حضرت را حاصل بوده.
واين اشارت است بدانكه آن حضرت با وجود آن مفاخر نسبى ومكارم حسبى كه در ذات مبارك آن حضرت جمع شده بود، اصلا ميل ظهور وشوكت خلافت نمى فرمود، چنانچه روايت كرده اند كه در مدت حيات آن حضرت هر چند مردم عراق آن حضرت را بر طلب ملك وخلافت ترغيب كردند اصلا ميل نفرمود.
ابن شهاب زهرى روايت كند كه جمعى از مفسدان پيش عبد الملك مروان كه در آن زمان پادشاه بود افساد كردند كه مردم عراق ميل به امم زين العابدين دارند، كتابت بدو نوشته اند واو نيز ميل دارد كه به طرف كوفه رود ودر آنجا ظهور كند واين تهمت را خاطر نشان عبد الملك مروان كردند، عبد الملك جمعى بفرستاد وآن حضرت را بند وغل كرده، به طرف شام بردند. من رفتم تا آن حضرت را وداع كنم، در اندرون خيمه بود ومؤكلان در بيرون خيمه نشسته بودند از ايشان دستورى خواستم ودر رفتم آن حضرت را بديدم كه دستهاى مباركش را در غل كرده بودند وسر پاى مباركش در زنجير كشيده، رقت بر من غالب شد وبگريستم. فرمود: اى زهرى چرا مى گريى؟
گفتم: اى پسر رسول خدا من تو را چنين غل كرده نمى توانم ديد كه آن حضرت