معنى اين كلمه به پارسى: هر كه مردمان را نكو گويد و بگرد عثرات ايشان نگردد ايشان او را دوست گيرند و با او چون برادران زندگانى كنند، شعر:
گر زبانت خوش است جملهء خلق * در مودت برادران تواند ور زبانت بدست در خانه * خصم جان تو چاكران تواند كلمهء نهم - بالبر يستعبد الحر.
به نيكوئى بنده كرده شود آزاد.
معنى اين كلمه بتازى: المرء ببره يسترق الحر، ويستحق الشكر.
معنى اين كلمه به پارسى: هر كه به آزادگان نيكوئى كند، آزادگان بندهء او شوند، و راه خدمتكارى و طريق طاعت دارى او سپرند، شعر:
گرت بايد كه پيش تو باشند * سروران جهان سر افكنده مردمى كن كه مردمى كردن * مرد آزاد را كند بنده كلمهء دهم - بشر مال البخيل بحادث او وارث.
بشارت ده مال بخيل را به آفتى از روزگار يا ميراث خوارگان.
معنى اين كلمه بتازى: مال البخيل لا يصرف في طرق الخيرات ووجوه المبرات، فيكون معرضا (1) لحادث يصطلمه، او لوارث يلتقمه.
معنى اين كلمه به پارسى: خواستهء بخيل يا در آفت روزگاز تلف گردد، يا بدست ميراث خوارافتد، از بهر آنكه بخيل را دل ندهد كه مال خويش را خويش (2) بخورد، يا در وجه خيرات و طريق مبرات به كار برد، شعر:
هر كه را مال هست و خوردن نيست * او از آن مال بهره كى دارد يابتاراج حادثات دهد * يابميراث خواره بگذارد كلمهء يازدهم - لا تنظر الى من قال وانظر الى ما قال.
منگر بدانكه گفت، بنگر بدانچه گفت.