من حسن اسلام المرء تركه ما لا يعنيه، شعر:
آنچه نايد به كار مردم را * كه (1) بجستنش هيچ بكرآيد فوت گردد زدست اوبى شك * آنچه او را همى به كار آيد كلمهء چهل و ششم - السامع للغيبة احد المغتابين.
شنوندهء غيبت يكى از دو غيبت گننده است.
معنى اين كلمه بتازى: السامع للغيبة شريك للمغتاب فيما يستحقه من نكال العاجلة ووبال الاجلة.
معنى اين كلمه به پارسى: هر كه غيبت كسى كه غايب باشد بشنود و رضا دهد بدان و غيبت كننده را ملامت نكند و آن غيبت را عذرى ننهد او يكى از دو غيبت كننده باشد، و در مذمت دنيا و عقوبت آخرت با غيبت كننده شريك بود، شعر:
تا توانى مخواه غيبت كس * نه گه جد و نه گه طيبت هر كه او غيبت كسى شنود * هست همچون كنندهء غيبت كلمهء چهل و هفتم - الذل مع الطمع.
خوارى با طمع است.
معنى اين كلمه بتازى: قد ذل من طمع، وقد عز من قنع.
معنى اين كلمه به پارسى: هر كه به نزديك مردمان اختلاط از بهر طمع دارد و مردمان را آن حال ازو معلوم شود مردمان او را دشمن گيرند ودرو به چشم خوارى نگرند و هرگز به نزيدك هيچ كس شرف و عزت نيابد، شعر:
هر كه دارد طمع بمال كسان * تنش در رنج و جانش درجزع است تا توانى طمع مكن زيراك * هرچه خواريست جمله در طمع است كلمهء چهل و هشتم - الراحة مع الياس.
راحت بانوميدى است.