كلمهء چهارم - ما هلك امرؤ عرف قدره.
هلاك نشد مردى كه بشناخت اندازهء خويش را.
معنى اين كلمه بتازي: من عرف قدره كان طول عمره ومدة دهره متفرعا ذروة الكرامة، متدرعا كسوة السلامة، لا تمسه من أحد آفة، ولا تصيبه من جانب مخافة.
معنى اين كلمه به پارسى: هر كه محل خويش بداند و پاى باندازهء گليم خويش دراز كند و گرد كارى كه لايق مرتبت و در خور منزلت او نيست نگردد همهء عمر از ملامت رسته باشد و به سلامت پيوسته، شعر:
هر كه مقدار خويشتن بشناخت * از همه حادثات ايمن گشت زامضيق غرور بيرون جست * رد مقام سرور ساكن گشت كلمهء پنجم - قيمة كل امرئ ما يحسنه.
قيمت هر مردى آنست كه نيكو داند آن را.
معنى اين كلمه: بتازى كل من زاد علمه زاد في صدرو الناس قدره وقيمته، وكل من نقص علمه نقص في قلوب الناس جاهه وحشمته.
معنى اين كلمه به پارسى: قيمت هر مردى باندازهء علم اوست، اگر بسيار داند قيمت او بسيار است، و اگر اندك داند قيمت او اندك است، شعر: قيمت تو در آن قدر علم است * كه تن خود بدان بيارائى خلق در قيمتت بيفزايند چون تو در علم خود بيفزائى كلمهء ششم - من عرف نفسه فقد عرف ربه.
هر كه بشناخت نفس خويش را، بدرستى كه به شناخت پروردگار خويش را.
معنى اين كلمه بتازى: من عرف أن نفسه مخلوقة مصنوعة، و من الاجزاء