وجه دوم: آنكه گويند: أنه عزوجل أحدي المعنى، يعنى منقسم نمى شود، نه در وجود ونه در عقل ونه در وهم، كذلك ربنا جل وعز (1).
بعد از گزارش اين كلام درر نظام در اين مقام گوئيم: محتمل است كه مراد شبلى آن باشد كه هر كه سؤال كند از توحيد، يعنى از بودن حق تعالى واحد به معنى اول يا دوم، پس او نادان است، چه ندانسته است كه اطلاق واحد به اين معنى بر خداى تعالى ناروا است، وهر كه جواب گويد از توحيد به اثبات احد هذين المعنيين، پس او مشرك است، چه واحد به اين معنى چنان كه سفارش يافت مستلزم ثانى است، واين عين شرك است.
وهركه شناخته باشد توحيد را به همين معنى، يعنى اعتقاد كند واذعان نمايدكه خداى تعالى واحد است به اين معنى كه گذشت، پس او ملحد است، يعنى از حق به باطل ميل كرده است، ويا شرك ورزيده وظلم كرده است در حق او.
وهركه نشناخته باشد توحيد را به يكى از معنيين أخيرين، پس او كافر است، چه اول درجه از درجات ايمان آن است كه مكلف اعتقاد كند كه ليس كمثله شئ، ونفى كند از او تركيب ذهنى وخارجى را، زيرا كه تركيب على الاطلاق منافى وجوب وجود است.
واحتمال مى رود كه مرادش آن باشد كه هركه سؤال كند از توحيد، وچون سؤال در غالب احوال مستلزم جهل است پس او جاهل است، وغرض توبيخ سائل است از اين سؤال، زيرا كه هر مكلفى به حسب فطرت اصليه وقريحه ء جبليه اگر اندك تأملى در ملك وملكوت نمايد، وآثار علويه وسفليه را مشاهده كند، ودر دلائل انفسى وآفاقى تدبر نمايد، تواند فهميد كه صانع عالم يكى است، واو را شريكى ونظيرى وضدى وندى نيست.
هرگياهى كه از زمين رويد * وحده لا شريك له گويد