است كه " الشئ ما لم يتشخص لم يوجد " كما أنه ما لم يوجد لم يتشخص فعلى هذا هرگاه ذرات قديم باشد بايد خصوصيات مشخصه هم قديم باشد وتغير وتبدل واختلاف در أو رآه نداشته باشد وهرگاه خصوصيات مشخصه حادث باشد ذرات هم كه وجود آنها بوجود مشخصات بسته است حادث است وتفكيك بين ذرات وصور آنها در قدم وحدوث تصور ندارد پس حدوث صور بسبب تغير آنها دليل بر حدوث ذرات است.
پس از اينكه واضح گرديد حدوث ذرات مجالي نمى ماند از برأي قدم طبايع قائمه بأنها چه واضح وظاهر است كه ممكن نيست قيام قديم بحادث واحتياج أو بوجود حادث بلكه احتياج وجود شئ بوجود ديگرى باقدم وذاتي بودن وجود أو جمع نميشود خواه محتاج إليه حادث باشد يا قديم چه واضح است كه وجود محتاج تابع وفرع وجود محتاج إليه ميباشد وقديم وجود أو از خود است وتابع وجود غير نيست.
دوم - اختلاف طبائع ذرات باختلاف صورت منويه وعلقيه ومضغيه وهكذا منافى با قدم طبيعت است چه ذاتي وقديم اختلاف وتخلف در أو رآه ندارد وفارق ميان حادث وواجب وممكن وقديم همين است كه اختلاف وتخلف از خواص حادث وممكن است ودر واجب وقديم رآه ندارد.
اگر گفته شود كه ذرات بر طبيعت أصلية خود باقي است ولكن باختلاف صور مختلفه آثار أو مختلف ميگردد.
ميگويم اختلاف صور در أين صورت تصور ندارد مثلا هرگاه طبيعت أولية ذرات كه اقتضاء منويه دارد باقي باشد محال است تبدل صورت منويه بصورت علقيه زيرا كه معقول نيست كه طبيعت واحده مقتضى حدوث صورت منويه وزوال وتبدل آن بصورت علقيه باشد.
سوم - اينكه جائز نيست كه طبيعت منويه را علت صورت علقيه وطبيعة علقيه