را علت صورت مضغيه وهكذا قرار دهيم چون لبس هر صورتي پى از خلع صورت سابقه است ومحال است حدوث معلول پس از انعدام علت پس توهم عليت ميان صور متعاقبه باطل است وصور متعاقبه كه لبس هر صورتي پس از خلع صورت ديگرى است از قبيل معدات است نظير اقدام متتابعه كه وجود تالي آن موقوف بر انعدام سابق آن است ولا حق آن معلول از سابق نيست بلكه وجود جميع مستند بمؤثر ديگرى است.
چهارم اينكه قطع نظر از محذور سابق باز معقول نيست كه طبيعت منويه مثلا علت موجده صورت علقيه وطبيعت علقيه علت موجده صورت مضغيه وهكذا باشد چون هر مرتبه لاحقه كمالي است نسبة بمرتبه سابقه ومعقول نيست كه مرتبه ضعيفه كه فاقد كمال مرتبه لاحقه است معطى مرتبه لاحقه باشد.
ذات نا يافته هستى بخش * كي تواند كه شود هستى بخش بلى مرتبه ضعيفه قبول لبس كمال را دارد ومجرد قبول لبس كمال موجب حدوث كمال نخواهد بود مثلا فلز طلا كه قابل صور زيودهاى گوناگون است وفلز آهن كه قابل صور آلات متعددة است جائز است كه بگوئيم مجرد صلاحيت وقابليت آنها لبس صور مختلفه را موجب حدوث صورتي از صور زيور وآلات شده است بدون عمل زرگر وآهنگر كلاثم كلا حاشا ثم حاشا پس لبس كمال پس از نقص وضعف مستند بكامل بالذاتي است كه عطا مينمايد كمال أشياء را حسب حكمت ومشيت واراده خود.
پنجم عروج انسان وحيوانات ونباتات وسائر موجودات از حضيض نقص باوج كمال متدرجا وهبوط آنها از ذروه كمال بحضيض نقص متدرجا أيضا منافى باقدم طبيعت وذاتي بودن آن است زيرا كه هرگاه طبيعت قديم باشد زوال در أو رآه ندارد وبابقاء طبيعت وعدم زوال آن عود بضعف ونقص تصور ندارد زيرا طبيعتي كه مقتضى كمال است محال است كه موجب ضد آن گردد.