فقال له: احمل عليهم. فحمل عليهم وفرقهم وقتل فيهم. فقال جبرائيل: يا رسول الله هذه المواساة. فقال رسول الله (ص): إنه مني وأنا منه. فقال جبرائيل:
وأنا منكما. قال: فسمعوا صوتا (لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي).
وقال أيضا في ص 58:
وشيخ عبد الحق محدث دهلوي در مدارج النبوة نقل فرموده كه در روز احد از گروه مخالف چنان پيكار شديد واقع شد كه مسلمانان رو به هزيمت آوردند وحضرت رسول (ص) را تنها گذاشتند. حضرت در غضب آمد وعرق از پيشانى هما يونش متقاطر گشت، در آن حالت نظر كرد علي بن أبي طالب را در پهلوى مباركش ايستاده است، فرمود كه: تو چرا به رادران خود ملحق نگشتى، يعني فرار نكردى، علي گفت: أأكفر بعد الإيمان، إن لي بك أسوة، يعني آيا كافر شوم بعد از ايمان به تحقيق كه مرا به تواقتدا است، با ياران مفر درچه سرو كار باشد.
در اين اثنأ جمعى از كفار متوجه آن حضرت (ص) شدند، آن حضرت فرمود:
اى على مرا از اين جمع نگاه دار وحق خدمت بجا آركه وقت نصرت است، پس على متوجه آن قوم شد وچنان قلع وقمع نمود كه جمع كثير به دوزخ رفتند وباقى ماندگان متفرق گشتند. ميگويند كه در اين روز شانزده زخمها برتن مبارك جناب امير رسيدند از آن جمله چهار زخم بسيار كارى بودند كه به وقت رسيدن هر زخم جناب امير از فرش زين برزمين آمدند وهر چهار بار جبرئيل عليه السلام وى را برداشت وسوار ميكرد وميگفت كه: اى على جنگ كن كه خدا ورسول خدا از تو خشنود هستند. وچون اين حال جانفشانى على مرتضى جبرئيل امين بحضور ختم المرسلين رسانيد آن حضرت فرمود كه على چرا جانفشانى ننمايد