خلاصه جبهاش را هم گرفتم و پوشيدم - به كلى تغيير شكل دادم تا تصور كنند من براستى يك مرد بيابانى خيار فروش بى خبر از همه جايم - و بسان خيار فروشان جار كشيدن را آغاز كردم و به همين صورت آمدم تا نزديك بازداشتگاه حضرت صادق عليه السلام شدم كه ناگهان شخصى از ناحيهاى صدا زد: اى صاحب خيار. من بدانسو رفتم تا به حضور حضرت صادق رسيدم چون شرفياب شدم حضرت فرمودند:
چه خوب حيلهاى به كار بردى و چارهاى انديشيدى؟ گفتم: من مبتلا شدهام زنم را يكبارگى سه طلاق گفتم بعد كه از اصحاب پرسش كردم پاسخ دادند كه هيچ اثرى نداشته و باطل بوده ولى همسرم مىگويد: تا از امام صادق عليه السلام نپرسى من راضى وقانع نخواهم شد. حضرت فرمود: (ارجع الى اهلك فليس عليك شئ) (1) به نزد همسرت برو كه هيچ چيزى بر تو نيست - آن طلاق به كلى باطل است - نيز ابو بصير ميگويد: من در نزد حضرت صادق (ع) بودم كه ام خالد معبدية وارد بر آن بزرگوار شد و عرض كرد: جانم فدايت به نوعى بيمارى در شكم مبتلا شدهام و اطباء عراق شراب را با سويق براى معالجه كسالت و بيماريم تجويز كردهاند ولى من مىدانستم كه شما از آن بدتان مىآيد لذا اقدام به خوردن آن نكردم و دوست مىداشتم كه از شما راجع به آن بپرسم:
امام فرمود: چه چيز تو را از آشاميدن آن بازداشت؟ عرض كرد: آخر من قلاده دين و اطاعت تو را به گردن انداختهام و مىخواهم كه هنگام ملاقات با خدا بگويم: جعفر بن محمد به من امر فرمود و نهى كرد حضرت صادق - توجهى به ابو بصير كرد و - فرمود: اى ابو محمد آيا گفتههاى اين زن و مسائل او را نمىشنوى؟
- و سپس به آن زن فرمود: - نه به خدا قسم اذن نمىدهم به تو حتى در قطرهاى از آن و نچش قطرهاى از آن را چه آن كه پشيمان مىشوى آنگاه كه نقس تو بدينجا - اشاره به گلوى خود فرمود - برسد و اين جمله را سه بار تكرار فرمود و آنگاه فرمود: