وبنى عباس نيز تا مطالب و مشكلات خود را با ائمه در ميان نمىگذاشتند اطمينان پيدا نمىكردند و به هر قيمتى هر چند سنگين و دشوار بود خود را به امام معصوم زمان خود مىرسانيدند و مسائل خود را از آنان پرسش مىنمودند.
فقيه طائفه مرحوم شيخ نجم الدين معروف به محقق قدس سره متوفاى 676 قمرى مىفرمايد: حدود چهار هزار نفر از امام صادق عليه السلام نقل روايت مىكردند و در پرتو تعاليم و مكتب آن بزرگوار، گروه بسيارى از فقهاء بسان زرارة بن اعين و دو برادرش بكير و حمران و نيز جميل بن دراج و ديگران از اعيان فضلاء پرورش يافتند و از جوابهائى كه آن حضرت به سؤالات دادند چهار صد كتاب نوشته شد كه آنها را اصول ناميدهاند (1).
علامه مجلسى قدس سره از خرائج راوندى نقل فرموده كه هارون بن خارجه مىگويد: مردى از شيعه زنش را با لفظ واحد، سه طلاقه كرد بعد از اصحاب - شيعه - راجع به اين طلاق پرسش كرد آنان گفتند: اين طلاق صحيح نيست و هيچ گونه اثرى ندارد ولى وقتى كه مطلب را با همسرش در ميان گذاشت او گفت من قانع و راضى نمىشوم مگر اين كه از حضرت صادق عليه السلام پرسش كنى اتفاقا حضرت صادق عليه السلام در آن زمان از طرف ابو العباس سفاح تبعيد بودند و دوران تبعيد خود را در حيره مىگذرانيدند آن مرد مىگويد من بناچار به حيره رفتم و ليكن هيچ گونه امكان ملاقات آن حضرت و سؤال مسألهاى از ايشان نبود زيرا سفاح به كلى ملاقات آن حضرت را ممنوع كرده بود در انديشه و در پى راهى بودم كه با آن حضرت ملاقات كنم ناگهان يك مرد بيابانى را ديدم كه جبه پشمينهاى پوشيده و خيار مىفروخت به او گفتم: همه خيارهايت را به چقدر مىفروشى؟
پاسخ داد: به يك درهم. من يك درهم به او دادم و بعد به او گفتم: جبهات را هم به من بده.