اقرار مىكند. مثلا اقرار مىكند به دين مورد ادعا و گاه به منشأ آن اقرار مىكند. مثلا اخبار مىدهد به خسارت وارده كه در اثر تصادف يا تلف به وجود آمده است. پس اقرار يا بايد به خود حق تعلق بگيرد يا به منشأ آن بنابر اين اگر اقرار به امر لغوى تعلق بگيرد، تعريف بر آن صدق نمىكند. مثلا اگر دو نفر در يك مطلب علمى محض نزاع كنند و بعد يكى از متنازعين حرف طرف خود را تصديق كند تعريف اقرار بر آن صدق نمىكند. يا اگر دو نفر بر سر صخره اى دعوا كنند يك نفر بگويد: وزن آن يك تن مىباشد و ديگرى بگويد: بيشتر از يك تن مىباشد. چنين نزاعى چون منشأ حق نيست پس اگر يك طرف به نفع ديگرى كنار رود و حرف طرف مقابل را تصديق كند چنين اخبارى اقرار محسوب نمىشود.
ب - " به نفع ديگرى بودن ": در تحقق اقرار شرط است كه شخص مقر، به حقى به نفع ديگرى اخبار دهد و اگر اخبار به حق به نفع خود مقر باشد چنين اخبارى اصطلاحا اقرار محسوب نمىشود، بلكه اين اخبار را دعوى حق مىنامند.
ج - " بر ضرر خود بودن ": در صدق اقرار بر اخبار مقر، شرط است كه اخبار بر ضرر مقر باشد چرا كه نكته حجيت اقرار - چنانچه در آينده خواهيم گفت - همان است كه اخبار بر ضرر خود مىباشد و اگر اخبار بر ضرر مقر نبوده، و بر ضرر ديگرى باشد چنين اخبارى را شهادت مىنامند.
گاه مىشود كه اخبار شخص به ظاهر، اقرار است ولى در باطن اقرار نيست. مثلا اگر شخص دائن در عمليات اجرائى، اموال شخص مديون را بازداشت نمايد و بعدا زن به طرفيت شوهر و شخص دائن اقامه دعوا كند مبنى بر اين كه اموال بازداشتى از آن اوست. در اين فرض اگر شوهر دعوى زن خود را تصديق كند چنين تصديقى اقرار محسوب نمىشود، چرا كه اين تصديق به ضرر او نمىباشد بلكه به