عاصييى كش از عقابم نيست باك * انتقام از وى كشم سازم هلاك خورد سوگندى به عز كبريا * عبرت عالم نمايم جمله را در همان عيد كبيران خسان * سرخ بادى سخت آن سو شد وزان سر به سر سرگشته و حيران شدند * سوى هم چسبنده و ترسان شدند شد زمينشان سر بسر كبريت سنگ * ز آسمان آمد سحابي سرخ رنگ زير و بالا شد فروزان بى مناص * آب شد ابدانشان همچون رصاص هان مشو مغرور از علم قدير * زانكه باشد دير گير و سخت گير نيست لازم بر خداوند حكيم * دفع آنكه پى برد عقل سليم عقل را استاد كار خويش كن * فكر پس را هر زمان از پيش كن (در آنكه مقابله عقل و عشق نقص و كمال است نه تضاد) گر شنيدستى ز اهل معرفت * عشق را گويند مدح و منقبت خود كمال عقل را خوانند عشق * نى جنون وجهل را دانند عشق ور همى بينى كه افتد در قبال * اين تقابل هست از نقص و كمال در بيان عشق نفسانى امام * كرد تبياني كز او تم الكلام قلب چند از ياد حق خالى نماند * حق بر آنها حب غير خود چشاند (بيان حقيقت ذكر) ز اين بيان ادراك كن معنى ذكر * كو بود مستلزم اطباق فكر ذكر آن باشد كه اندر هر زمان * خويش را در نزد حق بينى عيان حاضر و ناظر به حال خويشتن * مى نجنبى جز به او از جان و تن هست اين با علم و عرفان هم عنان * زو فتد هم حب وهم خشيت به جان لا و الا هست بارى بالدوام * با بساطت نفى و اثباتش تمام
(١١٦)