پاى جان چون در ميان از تشنگى است * هر چه گوئى آن كنم فرما كه چيست گفت باشد صورتى از سيم وزر * يا جواهر يا ز چوب و يا حجر گفت اينها از كجا آرم به دست * چاره ام كن تشنگى از حد گذشت گفت از گل ساز او را اى فقير * اليسير ليس يسقط بالعسير چون وضو نتوان تيمم جاى اوست * جو اگر گندم نباشد بس نكوست چون نباشد ظرف چينى وزجاج * از سفالى بايدت كأس وسراج چون نيابى خانههاى زرنگار * بايدت در خشت و گل كردن قرار گفت عالم از كجا كو آرم آب * تا عجين سازم ازو اكنون تراب اضطراب من خود از بى آبى است * مى نبينم آبى از بالا وپست گفت بنشين بول كن روى زمين * خاك را با بول كن آنگه عجين گل كن وبت ساز از بهر سجود * تا نباشد تشنگى بر تو خلود گفت من بت مى ندانم ساختن * بول اين تو ساز بت اى اهل فن ساخت شيطان يك بتى زان بول و خاك * سجده كن اكنون نگردى تا هلاك گفت سجده مى ندانم اى فلان * سجده اى كن تا ازو يابم نشان كرد شيطان سجدهء بت از ادب * عالمش زد مشت بر پشت از طرب گفت ملعونا تو كردى امتناع * از سجود بو البشر از ارتفاع احمقا اكنون چو خوش كردى سجود * بول فرزند ورا يا ذالجحود آرى آن كو از معارف يافت نور * مى زند ابليس را گول وغرور (اشاره به فوائد علم و معرفت و طريق و شرائط آن) كوش اندر علم و عرفان اى پسر * تا بر آرى از ملايك بال و پر مكر شيطان را كنى از خويش دور * گردد از حق زان به قلبت قذف نور علم خواهى در عمل كوش و نياز * همچنان كامد عمل از علم باز
(١٠٥)