سر به زانو ونفس حبس وبدل * لا و الا دور دادن چون بكل گر نه زان معنى بگردد روح ياب * در بر عارف بود ستر و حجاب بار الها " مهدوي " را بخش هوش * تا كند اين پنبه غفلت ز گوش آه از اين غفلت كه كفرى مختفى است * در زمان غفلت ايمان منتفى است حسرت است اين نخل غفلت را ثمر * يا رب ار ما بيخ بر كن اين شجر غافلانيم و زما غافل نيند * آگهان حال ما اندر پيند (در بيان آنكه رضا و غضب خدا و دعاى مستجاب و ولى خدا در اشياء پنهان است) هست در خيرات پنهانش سرور * همچنان پنهان سخطش اندر شرور در دعاها هم دعاى مستجاب * چون ولى حق ميان شيخ وشاب پس به عالم عاقلا كوچك مگير * هيچ خير وشر دعا برنا و پير آن يكى تشنه سگى را داد آب * از رضاى ايزدى شد كامياب وان ديگر سيبى به آن طفل يهود * داد و شد مرضى خلاق ودود وان يكى در مشهد شاه رضا * مدتى كردى زيارت وز قضا بازگشتن حاجتى گشتش عيان * كز ره بيچارگى شد در فغان در ميان ره يكى گفتش به من * يك زيارت بخش وشو آسوده تن گفت با خود كان زيارات عظام * جملگى با غسل و آداب تمام مى نشايد داد ليك آمد به ياد * يكى سلام خارجي وان را بداد در ميان راه روزى بى مقام * گنبد شه ديد و بنمود اين سلام پس نمودندش حقايق آگهان * كه همين يك بود مقبول اى فلان شاهدان غيب را حسى ديگر * باشد و بس برتر از حس بصر نور ديگر هست آن ابصار را * هم ببيند ديده هم ديدار را
(١١٧)