كاورد بر جستن و بر خود زدن * يا ز شعر عاشقى بى خود شدن يا خود اين صوفي ز حيدر برتر است * يا كه او را راه و رسم ديگر است ذكر قلبى كاورند اينان نهان * گر نه بدعت هست چون ذكر زبان زآنكه باشد صورتى اندر خيال * مى كند از لفظ اخطار [ى] به بال گر خود از معنى نگردد روح ياب * در بر عارف بود ستر و حجاب در عبادت شد خيال ار غرق پير * قلب با وى تابع آيد اى دبير قلب با حق بودن و اين سو خيال * يا محال صرف دان يا كالمحال گر توان بر پير واقف شد خيال * هم توان واقف شدن بر ذو الجلال (حصر سلطان در امام و رجوع مذاهب مختلفه به واحد) ناطق واحد چو ركن رابع است * قطب وشيخ وباب اين سو راجع است مهدى نوعي و سلطان و ولى * هم بدانها ره برد فاش وجلى جز امام مهدى آن پور حسن * شخصى و موجود در سر وعلن نيست قطب و ركن و سلطان و امام * اندر اين عالم ديگر تم الكلام پس هر آن كو ديگرى را بر عيان * گويدش چون او بود جان جهان واسطه فيض است ومرآت امام * واحد است و مرجع كل انام هست او بيرون ز راه دين حق * ور به عالم در عمل گيرد سبق (در آنكه به مجرد نسبت نبايد آثار مترتب كرد و حمل بر صحت مقدم است ليك هر كس كو شود شيخي لقب * يا به صوفي يا به بابى منتسب مى نه بتوان گفت كز دين شد برون * يا برون از دينى آورده درون تا نگردد فاش سوء اعتقاد * مى نشايد بست بر وى ارتداد ان بعض الظن اثم را بخوان محمل صحت به هفتادم رسان
(١١١)