گفت از كوفه شدم زين رو برون * تا نباشم اندر اين غوغا درون بهر حجت كرد امام مهر چهر * آن خيام از مقدمش رشك سپهر دعوتش را آنچه بايد گفت گفت * ليك زان سنگ سياه دل نسفت تسليت را بر شه آن بيدرد مرد * اسب خاص خويشتن تقديم كرد شاه گفتا كى پياده ز اسب جان * پيل تن پرور به دستور خسان من كنون مات رخ يارم ز يار * نه به اسبم حاجتى و نى سوار ليك چون يارم نه اى بارم مباش * با عدو در كار پيكارم مباش چونكه با ما نيستى اينجا ممان * چون نه اى ناجى هلاكت را مخوان نشنوى تا نالههاى زاريم * تا نبينى بى كسى و خاريم آنكه بشنيد از من آه سوزناك * گر نگردد ياورم گردد هلاك اين همه توفيق بر اين سالور * آيد از يكسر كند قطع نظر ليك ز آن سو طفل ابن عوسجه (1) * كه بدى از مسلم او انموزجه از پس قتل پدر آمد روان * سوى ميدان تيغ بسته بر ميان شاه گفت اى طفل سوى مام رو * قتل بابت بس تو سوى شام رو طفلى و آغاز ايام حيات * خوش روى پيرانه سر سوى ممات رحم نارند اين گروه دل چو قير * نه به طفل خرد سال و نه به پير اى پسر رو مادرت را يار باش * در غم قتل پدر غمخوار باش گفت شاها مام من چشمان من * سرمه كرده از پى قربان من مادرم اين تيغ بستم بر كمر * مادرم گشته به راهت راهبر بر من و او به چو از قربانيت * جان چه باشد جز به جان افشانيت
(١٢٠)