(در اينكه مرائى موجب فساد اعتقاد مردم است و دزد دين است) مر ريائى را بود دين سخت سست * وا نما بدليك بس سخت و درست عاقبت وارون نمايد كاروبار * زآنكه از حمق است اين تدبير كار چون هويدا كرد ضعف اعتقاد * شبهه در اصحاب يابد ازدياد چون ازو گردد عيان ضعف يقين * شبههء مردم قوى گردد بدين دزد دين خلق گردد در ديار * دزد مال از كار او جويد كنار (حكايت اياز دزد كه به جهت آية الكرسي بسته را پس داده كه باعث ضعف اعتقاد صاحبش نشود) آن اياز دزد با اصحاب عام * برد بار كاروانى را تمام بسته اى را ديد اندر بارشان * كش بدى از آية الكرسي نشان بر نوشته بر وى از بهر سداد * آية الكرسي ز حسن اعتقاد گفت زود اين بسته را وا پس دهيد * گر چه بر بگشادنش دل بسته ايد زآنكه ما دزدان مال مردميم * دزدى دين از چه رو بر خود نهيم دزد مالستيم ما نى دزد دين * سگ مثالستم نه ابليس لعين گر نه محفوظ آيد اين بسته ز راه * اعتقاد صاحبش گردد تباه ز آية الله چو اعتقادش گشت سست * كى ز ذوالايه يقين ماند درست اعتقاد خلق چون از مقتدا * نقص يابد نقص يابد از خدا وان ديگر معجب شده صوفي مثال * پاى تا سر غرق درياى خيال خود همى پندارد از ذكر خفى * يا ز آه و نالههاى مختفى در ولايت گشته سلطان الورى * مى نبيند جز خود اندر ما سوى هيچ نشنيدم ز شاه اوليا * يا شه آن شاه ختم انبيا
(١١٠)