آن يكى گشته امام و مقتدا * خوش ريا برده به محراب خدا كه تباكى آرد و سوز و گداز * تا بگويندش چو خوش خواند نماز وه چه با حالت قرائت مى كند * وه چو خوش دم از محبت مى زند كه نمايد احتياطات شداد * فاش تا گردد بر مردم مراد و آن يكى گرديده بر منبر فراز * با كمال عجز و تسليم و نياز آن چنان سازد سخن از حق ادا * كو بود مستغرق خوف خدا تا كه بزم خويش را رونق دهد * جلوه خود نزد چند احمق دهد تر كند ز اشك ريا ريش سياه * گه صدا نازك كند گه آرد آه آه آه از آههاى اهل حال * وان همه بى تابى ووهم و خيال شرح حال اين گروه بى خبر * اين زمان بگذار تا وقت ديگر و آن يكى عامى عجمى چند گاه * كرده با زحمت قرائت روبراه هر كجا خواند نمازى بو العجب * كه منم نزد خدا قدسي لقب (اشاره به جمع كردن بعضى بين عجب وريا) جمع ضدينى نموده بى خلل * از رياء و عجب اندر يك محل در مثل گويند كين عجب وريا * همچو سگ با كله پز ماند بجا كله پز چون رفت سگ جايش نشست * چون ريا بگذشت عجبش داد دست شد مرائى همچو معجب دزد دين * هر يكى بنشسته در سوئى كمين خلقي اول بر اول گردد مريد * زان سپس گردند مردود ومريد
(١٠٩)