گفت تو از من من از تو نور عين * كه حسين از من بود من از حسين بى تو باشد بر من اى جان جاى تنگ * هان درآ اندر كسايم بيدرنگ رفت و با جد و برادر يار شد * واندر آن سر مظهر اسرار شد ساعتى ديگر نشد كاز در رسيد * آنكه شد بر قفل هر مشكل كليد افتخار هر نبى و هر ولى * شهسوار لا فتى يعنى على با تحيت گشت دمساز وزپس * گفت آيد بوى آن مشكين نفس خوش معطر كرده شامه جان من * خوش منور صفه وايوان من گفتم آرى باب و دو فرزند من * كرده در زير كسايم انجمن مرتضى آمد به سوى مصطفى * با تحيت ساعى كوى صفا پس بگفت اى خواجهء هر پست وراد * رخصتى بر اين غلام خانه زاد احمدش گفت اى على مرتضى * اى پس از سوء القضا حسن القضا كسوت حق را توئى مير كسا * اى رداى كبريائيت ردا جان زجان رخصت چو خواهد جان من * خود توئى هم جان و هم جانان من هان درا كه جان جدا مانده ز تن * تن همى خواهد به درد پيرهن هان درا كه پير هر كسوت توئى * وين كسا را جلوه وزينت توئى رفت در زير كسا پير كسا * شد كسا گر نارسا بودى رسا ديد زهرا بو العجب جمعى گرفت * در وثاقش بو العجب شمعى گرفت مانده باقى در تمام ما سوا * در خور اين مجمع آن خير النساء مرغ جان خواهد همى پرد ز تن * در پى آن آشيان وانجمن رفت و بعد از حق تكريم و سلام * گفت با صد گونه عز و احترام كى خور و ما هان به ما هم جا دهيد * منزلي بر زهرهء زهرا دهيد اين سپهر ار هست جاى ماه و مهر * زهره اى هم هست در بزم سپهر احمدش گفت اى تو مايهء جمع ما * در همه محفل چراغ و شمع ما
(١٢٤)