گفت ضعفى بينم اى جان در بدن * خواندمى بر وى اعوذ از ضعف تن ز آن سپس فرمود كاى بيدخت دخت * اى مه و خورشيد از حجاب رخت آن كسائى كز يمن بر من فكن * كو رساند بوى رحمانى به من تا نمايم استراحت ساعتى * ساعتى از اين كسالت راحتى برفكندم آن كسا را بر رخش * مه خجل ديدم ز روى فرخش ساعتى نگذشت كامد از درم * آنكه باشد بهتر از جان در برم گوشوار عرش سبحانى حسن * سبز پوش كسوت آن انجمن از پس ترتيب تكريم و سلام * گفت آيد بوى جانان بر مشام هست بوى واحد فرد احد * گوئيا كو هست بوى موى جد گر چه آن بوى نكو بر بام و در * هست بر هر خوب و هر بد جلوه گر ليك آن بوئى كه دريابد امام * نيست حد درك هر صاحب مشام گفتم آرى اين كسا گشته سحاب * اى مهين ماه من از آن آفتاب شد حسن سوى كسا شاد از روان * كرد تسليمى كه بايست آنچنان گفت باشد رخصتى بر اين صغير * تا در آيد زير اين كسوت چو پير احمدش گفت آرى اين كسوت تو را است * هان درا كاينجا تو را بگزيده جا است رفت و با آن شه به زير كسوه خفت * تا نبوت با امامت گشت جفت ساعتى ديگر نشد كامد ز در * سرخ پوش بزم قرب دادگر آن گل و ريحانهء خاص رسول * نور چشم مرتضى جان بتول گفت آيد بوى دلجوئى مرا * كه نه تنها جان فزا ايمان فزا گوئيا كان بوى جد امجد است * بوى بو القاسم محمد احمد است گفتم آرى مصطفى و مجتبى * زينت افزايند زير اين عبا شد حسين آن سو روان با صد شتاب * بزم آرا از سلام و از جواب گفت كاى پامال تو عرش وسماك * رخصتى باشد بر افتاده به خاك
(١٢٣)