مى شنود از بيرون سراى بانگ بر أم سلمة زد كه اى دختر ابو اميه ما تراشناخته بوديم وعداوت ترا به آل زبير (الى أن قال:) أم سلمة از اندرون سراى بجواب عبد الله مشغول گشته گفت تو وپدر تو مرا او رامى بريد. (إلى أن قال:) گمان مى برى مهاجر وانصار را كه راضى وخوشنود شوند به پدر تو زبير ومصاحب او طلحه وعلى در سلك أحياء باشد وحال آنكه وى بقول پيغمر عليه افضل الصلوة واكمل التحيات ولى هر مؤمن ومؤمنه بود؟!
عبد الله بن زبير گفت: ما اين حديث را از لبان آن سرور در هيچ ساعتى از ساعات نشنيده ايم. أم سلمة گفت: اگر تو نشنيدهء خاله تو كه عائشه است كه شنيده واينك خاله تو حاضر است بپرس كه شنيده يانى وبتحقيق كه ما شنيده ايم از پيغمبر (صلعم) كه فرمود: على خليفتى عليكم في حياتى وبعد مماتى فمن عصاه فقد عصانى. اى عائشه گواهى ميدهى كه از آن سرور چنين شنيده اى؟ عائشه گفت: آرى. آنگاه أم سلمة از روى نصيحت ونيك خواهى گفت: اى عائشه بترس از خداى در نفس خود در امرى كه ترا رسول صلعم از آن ترسانيده ومباش صاحبهء سگان حوأب. وگفت: اى عائشه سوگند ميدهم تو را بخدا كه از پيغمبر صلعم نشنيدى كه فرمود: پس نگذرد از شبها وروزها كه سگان آب حوأب بر يكى از ازواج من صياح ونباح كنند وآن زن كه اين واقعه او را پيش آيد در ميان اهل بغى وفساد وفتنه وعناد باشد. ودر أن زمان كه حضرت اين مى فرمود من انائى كه دست داشتم از غايت اضطراب وقلق از دست من بيفتاد وآن سرور رو بجانب من كرد والتفاتى فرمود وموجب اضطراب افتادن آن اناء آب از من پرسيد، گفتم: يا رسول الله اضطراب وقلق من از خوف آنست كه مبادا آن زن من باشم، آن سرور تبسمى فرمود وبجانب تو نگاهى كرده گفت: من گمان مى برم كه آن زن تو باشى، اى حميرا. عائشه أم سلمة را در روايت اين حديث تصديق نمود.
آنگاه أم سلمة با عائشه گفت: بايد كه فريب نيابى از طلحه وزبير وگمان نبرى كه